پیرمرد به همسر پیرش میگه : بیا یاد قدیما کنیم...
من میرم تو پارک با هات قرار میذارم تو بیا.
میره دو ساعتی تو پارک منتظر میشه میبینه پیرزن نیومد..
...
بر میگرده خونه میبینه زنش نشسته تو خونه داره گریه میکنه.
بش میگه : چی شده ؟ چرانیومدی؟؟؟
پیرزن باگریه میگه : بابام اجازه نداد بیام......!!!!!!!!!!!!!!!!!