Estrella
پسندها
737

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چراااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    واقعا چرا تا من میام تو میری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:razz::(:cry:
    چرا نیستی اعصابم خط خطیه چرا میلارو اینجوری کردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:cry:
    چرا یاهو اینطوری شده؟؟؟؟؟؟؟؟
    اااااااااااااااااه اه ...............
    آشپزي سامان گلريز:
    ماهيتابه چدني دسيني رو ميذاريد روي گاز پنج شعله سامسونگ كه با ضمانت سام سرويس عرضه ميشه,يه كمي روغن لادن دوست تو و من رو بريزيد توش و يا از كره اطلس طلايي استفاده كنيد, دو تا هم تخم مرغ تلاونگ بندازيد داخلش,اگر در حين كار خسته شديد ميتونيد از ماساژور شاندرمن استفاده كنيد,ديديد كه چه سريع يه غذاي خوب آماده شد!
    تا برنامه بعد همتون رو ميسپارم به خداي بزرگ و بيمه سينا و ايران و دانا !!
    به بابام میگم تو حموم سوسکه میگه میترسی .په نه په با احساساتم بازی کرده نمیخوام ریختشو ببینم
    مرغ رو از فریزر در اوردم بابام میگه میخوای غذا درست کنی؟

    میگم پ ن پ خونوادش اومدن میخوان از سردخونه ببرنش:biggrin:
    چقد خلوته...............
    وااااااااااااااااااااییییییییی دختر خالم خیلی خوشگل شده بود:cry:عزیزم:heart:
    الانم میخوایم بریم خونه خالم با اجازتون با من کاری نداری؟
    من؟؟؟؟؟؟؟
    دیشب عروسی بودماااااااااااااااا
    دارم از پا درد میمیرم
    روزي زني روستائي که هرگز حرف دلنشيني از همسرش نشنيده بود، بيمار شد شوهر او که راننده موتور سيکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولين بار همسرش را سوار موتورسيکلت خود کرد. زن با احتياط سوار موتور شد و از دست پاچگي و خجالت نمي دانست دست هايش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن. ... زن پرسيد: چه کار کنم؟ و وقتي متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خيس نمود. به نيمه راه رسيده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسيد: چرا؟ تقريبا به بيمارستان رسيده ايم. زن جواب داد: ديگر لازم نيست، بهتر شدم. سرم درد نمي کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همين مسير کوتاه، سردردش را خوب کرده است. *عشق چنان عظيم است که در تصور نمي گنجد. فاصله ابراز عشق دور نيست. فقط از قلب تا زبان است و کافي است که حرف هاي دلتان را بيان کنيد*
    می نوشتیم در آن
    از غم و شادی و رویاهامان
    از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
    من نوشتم از تو:
    که اگر با تو قرارم باشد
    تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
    که اگر دل به دلم بسپاری
    و اگر همسفر من گردی
    من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
    تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
    تو نوشتی از من:
    من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
    با تو گریه کردم
    با تو خندیدم و رفتم تا عشق
    نازنیم ای یار
    من نوشتم هر بار
    با تو خوشبخترین انسانم…
    ولی افسوس
    مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا