پسر عوسجه رفت و پی او رفت حبیب،
خواستند آن دو ببینند رخ پاک حبیب،
چ حبیبی؟؟؟
ک بود بر همه غمخوار و طبیب،
چ طبیبی؟؟؟
ک بود بی کس و بی یار و غریب،
آرام آرام گویمت ک نشنود زینب،
15 روز بیشتر به مقتل خونی نمانده...
به خدا المیرا این قدر گریه کردم تا دیدم تاپیک که مامانم اومد توی اتاقم گفت چی شده
خدا راشکر که بهتری نبینم مریض باشی عسیسم هر روزم اومدم دیدم ببینم هستی یا نه ولی نبودی خدا راشکر که امشب اومدی عسیسم .