E
پسندها
490

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ﻣﻦ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺖ !
    ﮐﻤﯽ ﺩﻟﻢ ﺷﮑﺴﺖ ، ﺷﺐ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ
    ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﺵ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﻫﺮﺷﺒﻢ ﺷﺪ .
    ﯾﮑﻢ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ .
    ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ !
    ﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ !
    ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻗﻠﺐ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯽ !
    ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻣﻦ ، ﻋﺎﺷﻘﺖ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ . . .
    اگر روزی رسیدی که من نبودم
    تمام وصیتم به تو این است
    " خوب بمان "
    از آن خوب هایی که من عاشقش بودم..!

    مــَטּ هَموטּ בخترهـ בیوونـﮧ ایمـ کـﮧ هیچوَقت عَوَض نمیشـﮧ...

    هَمونی کـﮧ هَمــﮧ باهـاش خوشــــحالـَטּ ، امــا کسی بآهـآش نمیمونــﮧ...

    هَمونی کـﮧ مُواظبــﮧ کسی نـآراحَت نَشـــﮧ ، امـآ هَمــﮧ ناراحَتش میکنـَטּ...

    همونی کـﮧ تکیـﮧ گـآه خوبیــﮧ ، امآ واسَش تکیــﮧ گآهی نیستـ ...

    هموטּ کــــــﮧ هَمیشــﮧ بهش בُروغ میگـَטּ ، امــآ اوטּ بآورش میشـــــﮧ....

    آرهـ هموטּ...
    به سلامتی اون دلی که
    تنگ میشه
    اما
    میدونه چاره ای جز تحمل نداره...

    باور کن!

    کار من نیست،

    کار دِل است

    دِلم

    جایی میان نَفَس هایَت

    گیر کرده است
    نمی خواهم برگردی !

    این را به همه گفته ام..

    حتی به تو ، به خودم !!

    اما نمی دانم

    چرا هنوز برای آمدنت فال می گیرم..!!
    چیـزی از دنـیا نـمانده اسـت ؛
    .
    همـه را تـو بـَر سـرم خـراب کـردی..!!
    هر که مرا دید ،
    تو را نفرین کرد …
    و من حواس خدا را پرت کردم که مبادا بشنود …!
    این نیز بگذرد؛
    مثل همه ی اتفاقات خوب و بد زندگی؛
    مثل همه ی دوست داشتن هایی که؛
    در ته صندوق خاک خورده ی زمان مخفی ماند؛
    و هیچ کس نفهمیدشان؛
    این نیز بگذرد، مثل زندگی …
    این روزها اگر کسی پیدا شد
    که شماره تلفنت رو حفظ بود
    حتماً قدرش رو بدون
    خیلی باید خاطرت براش عزیز باشه…
    دلتنــگم
    بــــراي
    کســـي
    کـــه مـــدتهـــاست
    بــــي آن کـــه بــــــــاشد
    هـــر لــحظه زنــــــدگي اش کـــــرده ام…!
    چـقــــدر ســـختــــه منـــطقـــــي فــكر كنــــي
    وقتــــي ..
    احــســـاســـاتـــت داره خـــفــت ميـــكنـــه!!!
    عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
    امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
    و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
    و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
    و غمــت سـهم ِ مــن
    وقتی از کسی که دوستش داری
    هیچ خبری نیست، نگرانش نباش !
    چون همه چی آروم و روبراهه
    حالشم خوبه !
    واسه همین به این زودی فراموشت کرده . . .

    مرگ...


    آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم


    مرگ آن است..


    که از خاطر تو


    با همه ی خاطره ها محو شوم ..
    پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد.
    در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.
    عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
    پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا
    جایی از بدنت آسیب ندیده باشد.
    پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
    پرستاران از او دلیل را پرسیدند.
    پیرمرد گفت...
    زنم در خانه سالمندان است.
    هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!
    پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم.
    پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد!
    پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبحبرای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟
    پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می‌دانم او چه کسی است...!
    چقــدر دلم تمام شدن می خواهـد ...

    از آن تــمام شدن هایــی که بشــود نقطه سرِ خط ...

    و آنگـــاه دیکته تمــام شـود !

    و من دیگر آغـــاز نشــــوم ...
    رفــت ............
    تــا
    قَــطــرِه هــایِ دلــتــنــگــی
    کـه سـالـهـا جـا خـوش کـرده بـودن..
    از پــنـاهـگــاهِ چــشـمـانــم خـــارِج شــونـــد
    خدابا حواست هست؟
    صدای هق هق گریه هایم از گلویی مبآید
    که تو از رگ به آن نزدیکتری


    ســــ ـــ ـــخت است...
    سخت است درک کردن
    دخــــ ـــــتری که غــ ـــم هایـــــ ـش را
    خودش میـــ ــداند و دلش ...
    که همه تنـــ ـــــ ـــــها لبــــخـــندهایش را میبینند ؛
    که حســــ ــــــ ـــــرت میـــــخورند
    بـــخاطر شاد بودنــــ ــــ ـــش ...
    بخاطر خنده هایـــــــ ــــــــ ــــش ...
    ... و هیــــــ ـــــــــ ــــــچکس
    جز همان دختـــــ ـــــر نمیــ ـــداند چقدر تنهاســ ـــــت ...
    که چقدر میـــــــــ ـــــــ ـــــترسد ...
    از باخـــــــــ ــــــــتن ...
    از اعتــــ ــــــ ــــــمادِ بی حاصلش ...
    از یــــــ ـــــــــ ــــــخ زدن احساس و قلبــــــ ـــــــ ــــش ...
    از زندگــــــ ـــــــــــ ــــــی .....
    گذشته هارو دوره کن روزای خوبمون گذشت
    یه شب از اون شبای خوب چرا دوباره بر نگشت
    تموم خاطرات تو گذشته با مرور من
    بدون تو به شب رسید
    روزای سوت و کور من..
    روزای سوت و کور من...

    بازم تو خواب من با من قدم بزن
    آروم و سر به زیر
    میمیرم از غم و بی خود سراغمو از آدما نگیر
    ♫♫♫
    دوباره بی قراری و دوباره گریه های من
    نمی دونم چرا به تو نمی رسه صدای من
    نگفته های قلبمو نمی دونم به کی بگم
    دلم همیشه روشنه
    دوباره میرسیم به هم..
    دوباره میرسیم به هم.....
    چــِــه خــُــوبْ مـــیــــشُــــدْ تـُـــو هــَــمــــیــــنْ رُوزآ ...
    خــــُــدآ مــــیــُــومــَــدُ وُ بـــــغلـــــم مــــیــــکـَـــرْدُ و
    بــَــعْــــدْ مــــیــــگــُــفْــــتْ:
    ایــــن چــَــنـْـــدْ وَقـْـــتْ دآشْــــتـَـــمْ
    بــــآهــــآت شـُـــوخــــی مــــیــــکــَــرْدَمْ...
    بــِــبــــیــــنـَـــمْ جــَــنــْــبـَـــشــُــو دآری یــــآ نــَــه... :
    مردانگی ات را
    با شکستن دل دختری که دیوانه ی توستثابت نکن

    مردانگی ات را
    با غرور بی اندازه ات به دختری که عاشق توست ثابت نکن

    مردانگی را
    زمانی میتوانی نشان دهی که دختریبا تمام تنهایی اش
    به تو تکیه کردهو با تکیه به غرور تو... به قدرت تو
    در این دنیای پر از نامردی...
    قدم بر میدارد !!!
    غرق دردم، ولی می خندم
    خنده ای که تلخیش را فقط خودم می دانم و خدای من
    بدتر از ناله ی کودک از مادر بریده شده
    عمق درد من دیدنی نیست
    تلاش بیهوده نکن برای دلداری دادنم
    اگر راست میگویی مرا بشناس
    بهانه هایم را
    لج کردنم را
    بچه شدنم را
    کج خلق شدنم را
    تو اصلا میدانی با خود درگیر بودن یعنی چی ؟؟
    وقتی دلت بخواهد اما شرایط بگوید بیخود ...
    وقتی پرباشی از هوای خواستن
    اما هراس از آینده و سوزن تقدیر
    چهار ستون بدنت را بلرزاند
    این است سهم این روزهای من ...
    وقتی دلت شکسته باشد، تنها و بی هدف
    پرسه می زنی در عالم خیال
    گذشته ها را مرور میکنی
    باور شکستت را پس میزنی
    پرخاشگر میشوی ، دگر آزاری میکنی
    افسرده می شوی و اطرافیان تک تک میروند
    تو می مانی و یک زخم عمیق و لب هایی دوخته
    دور خودت حصار می کشی
    افسوس می خوری، دردهایت کش می آیند
    این حس لعنتی از مرگ بدتره وقتی خواب را برچشمانت تحریم میکند
    دل می کنی از این، دل می بُری از اون
    از بود و نبود
    تنها یکنفر [ خاص ] میتواند مرهمت باشد اگر نوش داروی بعد مرگ سهراب نشود ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا