D
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • درد عشقی کشیده‌ام که مپرس ، زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
    گشته‌ام در جهان و آخر کار ، دلبری برگزیده‌ام که مپرس
    آن چنان در هوای خاک درش ، می‌رود آب دیده‌ام که مپرس
    من به گوش خود از دهانش دوش ، سخنانی شنیده‌ام که مپرس
    سوی من لب چه می‌گزی که مگوی ، لب لعلی گزیده‌ام که مپرس
    بی تو در کلبه گدایی خویش ، رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس
    همچو حافظ غریب در ره عشق ، به مقامی رسیده‌ام که مپرس
    پر کن پیاله را که این آب آتشین

    دیری است ره به حال خرابم نمی برد

    این جام ها که در پی هم می شود تهی

    دریای آتش است که ریزم به کام خویش

    گرداب می رباید و آبم نمی برد

    من با صمند سرکش وجادویی شراب

    تا بی کران عالم پندار رفته ام

    تا دشت پرستاره اندیشه های گرم، تا مرز ناشناخته مرز و زندگی

    تا کوچه باغ خاطره های گریز پا، تا شهر یادها

    دیگر شراب هم جز ساکنان بستر خوابم نمی برد

    هان ای عقاب عشق! از اوج قله مه آلود دوردست

    پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من

    آنجا ببر مرا که عقابم نمی برد

    آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد

    در راه زندگی با این همه تلاش و تمنا و تشنگی

    با این که ناله می کشم از دل که آه، آه

    دگر فریب هم به سرابم نمی برد

    پر کن پیاله را
    شب، همه دروازه‌هايش باز بود
    آسمان چون پرنيان ناز بود

    گرم، در رگ هاي‌ ما، روح شراب
    همچو خون مي‌گشت و در اعجاز بود

    با نوازش‌هاي دلخواه نسيم
    نغمه‌هاي ساز در پرواز بود

    در همه ذرات عالم، بوي عشق
    زندگي لبريز از آواز بود

    بال در بال كبوترهاي ياد
    روح من در دوردست راز بود
    من، بر اين ابري كه اين سان سوگوار
    اشك بارد زار زار
    دل نمي‌سوزانم اي ياران، كه فردا بي‌گمان
    در پي اين گريه مي‌خندد بهار.

    ارغوان مي‌رقصد، از شوق گل‌افشاني
    نسترن مي‌تابد و باغ است نوراني
    بيد، سرسبز و چمن، شاداب، مرغان مست مست
    گريه كن! اي ابر پربار زمستاني
    گريه كن زين بيشتر، تا باغ را فردا بخنداني!

    گفته بودند از پس هر گريه آخر خنده‌اي‌ست
    اين سخن بيهوده نيست
    زندگي مجموعه‌اي از اشك و لبخند است
    خنده شيرين فروردين
    بازتاب گريه پربار اسفند است.

    اي زمستان! اي بهار
    بشنويد از اين دل تا جاودان اميدوار:
    گريه امروز ما هم، ارغوان خنده مي‌آرد به بار
    سر انگشتان هجرت را

    بر پوست لطیف شب می کشم

    و از هیچ پر پیچ قصه می گذرم

    تا شاید نسیم

    مرا تا روزگار وصل

    با خویشتن هم قدم کند
    اين گل سرخ من است !
    دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،
    كه بري خانه دشمن !
    كه فشاني بر دوست !
    راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست ! در دل مردم عالم، به خدا،
    نور خواهد پاشيد،
    روح خواهد بخشيد . »
    تو هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !
    اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،
    نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !
    « دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !
    « دوستت دارم » را با من بسيار بگو !
    فريدون مشيري
    ایمان داشته باش که کمترین مهربانی ها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشوند
    پس چگونه فراموش خواهی شد تو که پیشه ات مهربانی است:gol:
    گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد ...

    وتو هر روز سحر می نشینی لب حوض ..

    تا بیاید از راه ...

    از خم پیچک نیلوفرها...

    روی موهای سرت بنشیند...

    یا که از قطره ی آب کف دستت بخورد ....

    گاه یک سنجاقک همه ی معنی یک زندگی است ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا