بد عادت شدیممم:دی
یادمه یه بار رفته بودیم یه شهر دیگه از مکان دیدنیش بازدید کنیم.
بعد فقط یه جا داشت برای دست شستن.
منم دستام کثیف شده بود رفتم مایع دستشویی اوردم که بشورم.
بابام و یه پیرزنی م پشت سرم منتظر بودن و هی این پا اون پا میکردن.
حالا من دستامو به هم قفل کردم بشورم بینشون هوا گرفت یه صدای زشتی داد... .

حالا دیگه خودم دارم میمیرم از خنده،بابام و اون پیرزنه هم اینقدر خندیدن.

منم برگشتم گفتم چیه؟خو دستم بود!!

واسه مامانم که تعریف کردم گفت خستگی از تن همه شون دراومد.
