certine
پسندها
26

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سعی کنید از احساسات خود بکاهید وقتی چاره ای جز رهایی نیست ؛در جوابه نوشته ی پایینی
    فکرشو نمیکردم اینقد زود فراموش بشم...چون خودم کسی رو فراموش نمیکنم
    مرسی؛خیلی قشنگ بود:gol: من سردم؟اشتباه میکنی؛مثه همیشست رفتارم؛شب خوبی داشته باشی؛تو هم مواظبه خودت باش
    راستی در جواب اینکه گفتی پسرا احساس دارن اما بروز نمیدن:درستشم همینه!باید دید اون احساس چقدر موندگاره؛اگه واقعا احساس بود و موندگار بعد باید بروز داد؛نظر شخصی بود البته
    راستی مرسی که نگرانه چشمای دوستت هستی؛شبت خوش؛با خوابه خوش
    جواب جالبی بود؛من همیشه واسه دوستام شادیشون رو خواستم؛شاد باشی
    خوشم میاد عین خودمی خب آره دیگه میشه همون حدودا !!! زیاد سخت نگیر شمام!!!:)
    بااااابا سریاله مهران کجاش وقت تلف کردنه؟!!! اگه یه چی بود که من به خاطرش تلویزیونو میدیدم همین سریالا بود!!! باورت میشه از سال پیش اصلا tv ایرانو نمیبینم؟
    راستی قهوه تلخو کامل دیدی؟!! من از هفته دیگه نمیتونم ببینم!!!
    لیلی می دانست که مجنون نیامدنی ست .اما ماند. چشم به راه و

    منتظر.هزارسال .

    لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد .مجنون

    نیامد.

    مجنون نیامدنی ست خدا از پس هزار سال لیلی را می نگریست .

    چراغانی دلش را .چشم به راهی اش را .

    خدا به مجنون گفت نرود .مجنون حرف خدا را گوش می گرفت .

    خدا ثانیه ها را می شمرد .صبوری لیلی را .

    عشق درخت بود.ریشه می خواست.صبوری لیلی ریشه اش شد.

    خدا ریشه را آب داد.


    درخت بزرگ شد .هزار شاخه؛هزاران برگ؛ستبر و تنومند


    سایه اش خنکی زمین شد ؛ مردم خنکی اش را فهمیدند.

    مردم زیر سایه درخت لیلی بالیدند .

    لیلی چشم به راه است .درخت لیلی ریشه می کند.

    خدا درخت ریشه دار را آب می دهد

    مجنون نمی آید مجنون هرگز نمی آید
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا