دوباره سلام،
به خاله آتوسا بگو:
بوی گند خودت کم بود بوی هیلیشش هم اومد کنارش....
می خواستیم بذاریمش واسه تولد خواهر هیلیش بوگندو، گفتیم دیگه اون موقعه خود ادمین هم دیگه از بوی گند این سه تا دیگه نمیتونه بیاد..اون وقت باید عزای عمومی رو رسما در باشگاه اعلام کنیم..
بهش بگو :
"خیالت راحت،
اینقدر بوی تو همه جارو اشباع کرده که دیگه کسی نمی تونه بویی رو استشمام کنه
یهو میذاشتین چند سال دیگه با بچه دار شدن پیرجو با هم جشنشو می گرفتین"
خدا گفت: زمین سردش است.چه کسی میتواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت:من.
خدا شعله ای به او داد.لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت.
سینه اش آتش گرفت.
خدا لبخند زد.لیلی هم.
خدا گفت :شعله را خرج کن.زمینم را به آتش بکش.
لیلی خود را به آتش کشید.خدا سوختنش را تماشا میکرد.
لیلی گر میگرفت.
خدا حظ میکرد.
لیلی میترسید.میترسید آتش اش تمام شود.
لیلی چیزی از خدا خواست.خدا اجابت کرد.
مجنون سر رسید.مجنون هیزم آتش لیلی شد.
آتش زبانه کشید.آتش ماند.زمین خدا گرم شد
خدا گفت:اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود...