bmd
پسندها
2,747

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تنظیماتم رو مثل شما تنظیم کردم
    حالا چطوری امتحان میکنین که ببینین درست شده یا نه؟
    شما که جزو فرندلیست من هستین که
    یوخ بابا حاجی
    ایش بتر شولوغلاشیب
    اوتور بونلاری
    من همشکی کیمییم
    گلماغیم نته بیراز چتینلشیب قردش
    ساغولاسان
    ممنون ببینم چه بلایی میتونم سرش بیارم
    اگه خراب بشه مجبورم باز بازشون کنم
    قوربانام قردش
    یامان پاتاتمیسان پروفایلووی
    به نوکرم
    من یه بار اینکار رو کردم زدم هرچی بود بستم
    نمیدونم دقیقا چه گزینه هایی رو ببندم که مثل امروز ماری نشم
    خوبه که :w16: زیاد نگران نباشین
    همین هست که نوشته هاتون رو خاص میکنه...سورئال...
    خب چی بوده؟
    کی کجا چی رو اکتساب کرده؟
    نکنه منم ناخواسته صفحه م مشابه صفحه کسی شده خودم خبر ندارم؟؟!!اگه اینطوری هست بگین سریعتر عوضش کنم :(
    اون اسمایلی زیاد خوب نیست
    آخرش همونایی که اون بنده خدا رو بالا پایین میندازن یه جا جا خالی میدن طرف با سر میخوره تو آسفالت اینطوری میشه:weirdsmiley:
    اونجا از بس خوابیده دست و پاهاش خواب رفته بدنش کوفته شده نمتونه یه جا راحت بخوابه
    ممنونم
    گفتم که یه بار
    یادتون میاد؟
    گفتم من کلا اعتماد بنفسم بالاست
    یه ایرادی که داره اینه که من با آواتارم مچ میکنم ولی وقتی عوض میکنم تو پستهای قدیمیم تکستهام همون رنگ میمونن ولی آواتارم عوض میشه و ترکیبش بهم میخوره
    چی کار کنم دیگه من تو این جو بزرگ شدم
    همیشه باید مراقب باشم همه چیز به هم بخوره
    میدونی تو ایران واژه گرافیک اشتباه جا افتاده
    در اصل باید گفت دیزاین نه گرافیک
    گرافیک خیلی واژۀ کلی و نا مانوسی هست
    تو دانشگاه های ایران بهش میگن ارتباط بصری بنظرم این ترجمه هم بد نیست
    میگما بی ام دی جان چشم غره، ترس میاره! نه ترس، چشم غره! :دی
    چه جالب گفتی!
    ای بابا :biggrin:
    اون زمان هم مال دوران خودش بود :w16:
    گذشت
    تموم شد
    من که از اون زمان به عنوان دوران جوانی یاد میکنم :redface:
    سنین کفوون دوره اولسا ، منیم کفیم ده ساز اولار..........
    خب خدارو شکر که خوبین
    باز خوبه به شما نگاه میکنن! واسه ما که دیگه از چشم غره هم گذشته!! :دی
    از جانب من و همه كسايي كه از اين نوشته لذت بردند هم تشكر كنيد.
    دشمنتون شرمنده عزيز...
    ايام به كام.
    سایه جان که استاد ادبیات هستن ارادت خاصی داریم خدمتشون
    ممنونم
    این احساس منتقل شد چون مشترک بود
    ولی اینکه کسی به زیبایی بتونه حق مطلب رو بجا بیاره اونه که مهمه
    ای بابا مگه ما قراره منتظر معجزه باشیم
    این هم خودش یه معجزه ست
    ولی میدونم تعریف دیگران از دستنوشته ها همونقدر که جذابه یه جورایی مثل یه ترمزه
    برا همیه که معمولا در مورد ادبیات مینویسن نقد ادبی
    ولی خداییش این کار حرف نداشت
    مخصوصا این که ...
    هنوز هم میخونمش
    خیلی زیبا نگارش شده
    بهترین قسمتش اینه که حسش مشترکه
    چقدر عااااااااالي واقعا من و ديگر دوستان بايد ممنون اون دوست شما باشيم كه همچين القايي رو براي شما به ارمغان داشتند و ما رو به فيض رسوندند...باوركنيد اغراق نيست...من واقعا به شخصه از نوشته هاي شما لذت ميبرم...ممنونم و اميدوار به خواندن نوشته هاي بعدي شما. [IMG]
    ممنونم دوست عزیز از لطفت
    این هدایا رو هیچ قیمتی نمیشه روش گذاشت

    [IMG]
    سلام بهروز جان
    ببخشيد ولي نتونستم جلوي احساسم رو از خواندن نوشته اتون در سرزمين روياها بگيرم...و چيزي نگم...واقعا عاليه عزيز...واقعا عاليه...دست مريزاد قربان.
    خیلی زیبا نوشته بودین
    ببخشید شرمنده تشکراتم تموم شده
    یکی طلب شما
    ببخشید من صفحه شما رو با دفتر دلنوشته ها و آرزوهام اشتباه گرفتم
    یه آن که داشتم برای شما مینوشتم کاملا اون تصاویر جلوی چشمام بود
    حتی بینش گاهی از نوشتن دست میکشیدم و به فکر فرو میرفتم
    منم بچه بودم زیاد دوست نداشتمش
    نمیتونستم حجم زیاد سرمایی که تو بدنم نفوذ میکرد رو تحمل کنم
    ولی الان که قدرت مقابله با اون سرما رو دارم میتونم زیباییهایشو ببینم
    همه چیز خاکستری میشه با یه تن کمی از رنگهای ملایم
    من عاشق این رنگها هستم
    زیبایی با سکوت سنگینی که برف داره

    میدونی یه چیز دیگه که هست اینه که آسمون هم با زمین شریک میشه و حرفی برای گفتن داره اینکه که احساس میکنم زمین با اینکه به ظاهر میگن به خواب میره و میمیره ولی بنظرم تو یه نازی فرو میره چون آسمون داره بهش توجه نشون میده یه حس نفس کشیدن تو همه چیز جاری هست
    ولی تابستون این حس رو به من نمیده

    بهار هم خوبه اون اوایل که باد و بارون زیاد هست
    اون حس رو از پنجره اتاق خودم گرفتم وقتی پرده ها رو میکشم و به باریدن برف از آسمون نگاه میکنم . میدونم بیرون خیلی خیلی هوا سرده ولی اونجایی که من وایستادم گرمه
    همون موقع هست که یاد اون کارتون خوابهایی میوفتم که یه سالی چقدر گوشه خیابون جنازه هاشونو پیدا میکردن
    اینه که احساس امینیت میکنم
    ببخشید من یه کم مالیخولیایی فکر میکنم
    ولی مبل رو خوب اومدین و بجا
    یه کتاب یا یه رمان و یا شاید یه سه تار هم بتونه تکمیل کننده باشه
    ولی گاهی سکوت مطلقی که هست و چک چک قطره هایی که از رو درخت آب میشن و میریزن و یا پریدن یه کلاغ از روی یه شاخه وقتی که میره و از زیر پاش یه عالمه برف میریزه پایین همشون یه حس خوب داره.
    جالبه که من الان اون لینک رو دیدم
    برگشتن به گذشته میتونه رفتن به جلو رو تقویت کنه برای همین هم برمیگردم و گاهی حتی جاهایی که احساس میکنم در اثر غفلت من خراب شده سعی میکنم ترمیم کنم
    قسمت غمخواه درونی شدت و ضعف داره یه روزهایی هست که بطور کل گم میشه اونم شاید احتیاج به مرخصی داره
    ولی کسی که یه بار تجربه ش کرده باشه تا آخر عمر خوراکشه
    البته بدک هم نیست میشه منشا تمام دلنوشته ها ... البته برای من که اینطور بوده
    واااای من چه خوشحالم که یه انسان تو این دنیا هنوز ندیده و نشناخته از میون میلیاردها صفر و یک بتونه درکم کنه و از ناراحتیم ناراحت بشه
    دوستانتون باید بیش از این قدر شما رو بدونن
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا