نگاه کردم ,اما ریز می بینمت :دی
فردا امتحاتان میان ترمم تموم می شن ,اما از هفته ی آینده تا هفته ی بعدش 3 تا آزمون دارم ,هر 3 تاش مربوط به آزمایشگاه و کارگاهه,خسته شدم بس که درس خوندم خدایا کی از درس و امتحان!!! خلاص می شیم
روز اول با خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز میگفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما.....
بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا میکشت باز زندان بان خود بودم آن من دیوانه عاصی در درونم های هوی میکرد مشت بر دیوارها میکوفت روزی را جستجو میکرد میشنیدم نیمه شب در خواب های های گریه هایش را در صدایم گوش میکردم درد سیال صدایش را ،شرمگین میخواندمش بدخیش از چه بیهوده گریانی در میان گریه مینالید
دوستش دارم نمیدانی؟
روزها رفتند و من دیگر خود نمیدانم کدامینم آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم بگذرم گر از سر پیمان میکشد این غم دگر بارم مینشینم شاید او آید عاقبت روزی به دیدارم:cry