arash 4
پسندها
576

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آن شخص وارد شد و آن‌جا ماند. چند روز بعد، ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه پطرس قدیس را گرفت پطرس که نمی‌دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده است؟ ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن شخص را که به دوزخ فرستاده‌اید آمده و کار و زندگی ما را به هم زده‌است؛ از وقتی که رسیده نشسته و به حرف‌های دیگران گوش می‌دهد، در چشم‌هایشان نگاه می‌کند و به درد و دلشان می‌رسد حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت وگو می‌کنند، یکدیگر را در آغوش می‌کشند و می‌بوسند. دوزخ جای این کارهانیست! بیایید و این مرد را پس بگیرید.
    شخصی بود که تمام زندگی‌اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت همه می‌گفتند به بهشت رفته‌است. آدم مهربانی مثل او حتماً به بهشت می‌رفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر نرسیده بود. استقبال از او باتشریفات مناسب انجام نشد دختری که باید او را راه می‌داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت، او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت‌نامه یا کارت شناسایی نمی‌خواهد، هرکس به آن‌جا برسد می‌تواند وارد شود.
    سلام داداش شیفته این عکست هستم. میگم مخالفا یکی دوتا نیستن دارن خودشون و کمکم روو میکنن
    ديوانگی داشت به عدد 100 نزديک می شد که عشق رفت وسط يک دسته گل رز و آرام نشست ديوانگی فرياد زد، دارم ميام، دارم ميام همان اول کارتنبلی را ديد. تنبلیاصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود!د بعدهم نظافت را يافت و خلاصه نوبت به ديگران رسيداما از عشقخبری نبود ديوانگی ديگر خسته شده بودکه حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت :عشقدر آن سوی گل رز مخفی شده است ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد صدای ناله ای بلند شد عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد، دستها يش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون می ريخت شاخه ی درخت چشمان عشق را کور کرده بود ديوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت حالا من چکار کنم؟ چگونه ميتونم جبران کنم؟ عشق جواب داد: مهم نيست دوست من، تو ديگه نميتونی کاری بکنی ، فقط ازت خواهش می کنم از اين به بعد يارمن باش همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم واز همان روز تا هميشهعشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند!
    خوانس میتونم سما محفت دالین عموجونم
    سادوسهنامت باسید:w30::w27:
    نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد خيانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد اصالت به ميان ابرها رفت و هوس به مرکززمين به راه افتاد دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت ، به اعماق دريا رفت طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق آرام آرام همه قايم شده بودند و ديوانگی همچنان می شمرد:هفتادوسه،...... هفتادو چهار اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود تعجبی هم ندارد قايم کردن عشق خيلی سخت است
    سهنام عمو جونم میسیییییییییییییییییی
    متاسفانه یا خوسبختانه واقعا همینطوله
    نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد
    خيانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد اصالت به ميان ابرها رفت و
    هوس به مرکززمين به راه افتاد
    دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت ، به اعماق دريا رفت
    طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت
    حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق
    آرام آرام همه قايم شده بودند و
    ديوانگی همچنان می شمرد:هفتادوسه،...... هفتادو چهار
    اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود
    تعجبی هم ندارد قايم کردن عشق خيلی سخت است
    ديوانگی داشت به عدد 100 نزديک می شد
    که عشق رفت وسط يک دسته گل رز و آرام نشست
    ديوانگی فرياد زد، دارم ميام، دارم ميام
    همان اول کارتنبلی را ديد. تنبلیاصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود!د
    بعدهم نظافت را يافت و خلاصه نوبت به ديگران رسيداما از عشقخبری نبود
    ديوانگی ديگر خسته شده بودکه حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت :عشقدر آن سوی گل رز مخفی شده است
    ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد
    صدای ناله ای بلند شد
    نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد
    خيانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد اصالت به ميان ابرها رفت و
    هوس به مرکززمين به راه افتاد
    دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت ، به اعماق دريا رفت
    طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت
    حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق
    آرام آرام همه قايم شده بودند و
    ديوانگی همچنان می شمرد:هفتادوسه،...... هفتادو چهار
    اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود
    تعجبی هم ندارد قايم کردن عشق خيلی سخت است
    ديوانگی داشت به عدد 100 نزديک می شد
    که عشق رفت وسط يک دسته گل رز و آرام نشست
    ديوانگی فرياد زد، دارم ميام، دارم ميام
    همان اول کارتنبلی را ديد. تنبلیاصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود!د
    بعدهم نظافت را يافت و خلاصه نوبت به ديگران رسيداما از عشقخبری نبود
    ديوانگی ديگر خسته شده بودکه حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت :عشقدر آن سوی گل رز مخفی شده است
    ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد
    صدای ناله ای بلند شد
    داستان عشق و ديوانگی داستان جالبیه بخونیدش :زمانهای قديم وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود فضيلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودندذکاوت! گفت : بياييد بازی کنيمٍ ، مثل قايم باشک
    ديوانگی! فرياد زد:آره قبوله ، من چشم ميزارمچون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد همه قبول کردندديوانگی چشم هايش رابست و شروع به شمردن کرد
    يک..... دو.....سه
    همه به دنبال جايی بودند تا قايم بشوند
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا