آره به خدا ....
همش یا تو مهمونی مختلطن که من نمیرم ! یا چایی قلیونین که بازم من نمیرم
انگار نه انگار رشتمون معماریه ! محض رضای خدا نمیان چارتا بنا ببینیم :|
واسه همینه من شب و روز اینجام دیگه
آره متاسفانه ...
به دوستام میگم بریم ، میگن بریم شمال ، ویلا بگیریم و هرشب پارتی :|
حتی برنامه های اینجامونم به چایی قلیونی ختم میشه :|
ای خدااااااااااااااا
صابون یه مسافرتو به دلم زده بودما ...
بلا نسبتمون ، ولی هستیم واقعا ...
من شبا چراغارو خاموش میکنم و درارو میبندم ، صوبا هم درارو من وا میکنم ملت میان
حق آب و گل پیدا کردم :دی
والا من چیزی نگفتم که یهو جوش میاره ...
بهش میگم دیگه بحث نکن ...
لحنشو ببین خو ، با اون پسره دعوا میکنه که نباید آخرش به دخترا فوش بده ... شدیم کیسه بُکس ...
میگم یا بحث نکنه یا خودشو کنترل کنه ...