A
پسندها
126

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • حاضری من با شما در مقابل جمع در باره فلسفه حجاب وضرورت آن با هم به مناظره بنشینیم
    چه انتظار عجیبی!
    تو در میان منتظران هم، عزیز من چه غریبی؛
    عجیب‌تر آنکه چه آسان نبودنت شده عادت؛
    چه بی خیال نشستیم، نه کوششی نه وفایی؛
    فقطه نشسته و گفتیم خدا کند که بیایی...
    ...دیر فهمیده بود و باز گریان بود . حقیقت را به یاد آورد ولی فرصتی نبود . می خواست بازگردد و حقیقت را به همه بگوید ، ولی فرصتی باقی نمانده بود و باز هم مهر سکوت بر لبانش فرود آمد ...

    دراز کشید و چشمانش را بست و بازگشت به دنیایی که از آن آمده بود . همان دنیایی که با گریه از آن جدا شده بود ، ولی معلوم نبود که مثل قبل بخواهد به آن جا باز گردد یا نه !

    شاید بی هیچ توشه ای بازگشت و شاید تو تنها اندکی زودتر از او بفهمی ،بفهمی که جاده ات بی باز گشت است و سفری در پیش داری که باید با توشه ای پر به سرزمینی که گریان از آن آمدی باز گردی تا خندان باشی و سرافراز ...

    جاده را ببین ! رهگذرانش را ، تابلوهای راهنما را ، نه چراغ های رنگارنگ و چشمک زن و وسوسه انگیزش را ، خودت نور باش ...!
    زمانی که آمد چشم هایش گریان بود ،شاید به خاطر مهر سکوتی که بر لبانش بود و یا ورود به دنیایی شوم . زمینی که تبعیدگاه اولین جدش بود : آدم !

    چشم هایش را بسته بود . شاید نمی خواست ببیند ، شاید ترجیح می داد در دنیای خودش باشد ...

    ماه ها سخن نگفت و تا زمانی که لبانش از هم بشکفد هر آن چه می خواست باز گوید را فراموش کرد !

    به اجبار قدم در راهی گذاشت که باید می پیمود ..... تا انتها !

    آغازش زهر بود با اشک و آه ، ولی اندکی که گذشت به ظاهر شیرین شد . به ظاهر شیرین تر از عسل ! همه چیز نو بود . تاریکی و روشنی را می شکافت و میرفت و برایش دور از ذهن بود که روزی آرزو کند این جاده تکراری شود ...

    روزی با آرزوی برگشت ، روزی که با حسرت پشت سر را بنگرد و بخواهد که بازگردد و دوباره شروع کند ، ولی دریغ از یک گام که بتواند رو به گذشته بردارد ...

    روزی که به بن بست غم برسد ، تلخی این راه نیز شاید دوباره آغاز شود . آرام آرام سرعتش کند می شد و می رفت که بایستد . نمی خواست بیش از این پیش برود و پیر شود . تازه به یک سویی راه ، پی برده بود و می دید که به انتها نزدیک است ...
    واقعا زيبا بود. خيلي خيلي مرسي:gol:

    نوشته هاي نظرآهاري رو دوست دارم:heart:
    پرخاشگری و کشتار فرهیختگان یکی از روشهایی است که سالها از سوی متعصبین دیده شده پس نوشتار شما برایم چیز عجیبی نیست ولی تلاش خواهم کرد تا به مطالعه روی اوری تا در باتلاق عقاید واپسگرایت غرق نشوی با کمی تلاش میتوانی تیرگی های اطراف خودت را کنار زده و جهان را زیبا تر از تقلید ببینی.
    برطرف کردن ایراد های خودمون خیلی باید بیشتر از برطرف کردن ایرادهای دیگران باشه.. همین و نه چیز دیگه ...


    غروب ها

    در فکر طلوع رفته ایم ...

    و طلوع فردا

    در فکر به اینکه

    شاید

    غروب دیروز

    را باید

    زندگی می کردیم ...!


    قامت می بندم بر روی سجاده ایی که هر روز به انتظار وصلش پهن می شود و آغاز می کنم همان زمزمه های همیشگی را ...

    و هر بار که می خواهم خود را جاری ببینم در لذت حضورش ، شرمنده می شوم از تک تک کردارهایی که جز ندامت حاصلی ندارد !

    نمی دانم شاید هیچ گاه نرسم به آن جایی که حق بندگی ام و حق خداوندی اش را به جا بیاورم ...!
    سلام دوست عزیز
    مسئله ای نیست
    هر وقت بخواین من در خدمتم
    موفق باشین
    پاسخهای شما از روی عدم شناخت است که بر شما به اين علت خرده نمی گيرم جوان هستيد و صاحب اين ويژگی ها به هر حال به شما توصيه می نمايم تاپيک هايي که گذاشته ام بخوانيد از جمله ميزگردی با شما و چند کتابی هم برای استفاده عموم قرار داده ام (در بخش کتب) کتابهای اینجانب را نيز میتوانيد در کتابخانه گلشن دريافت داريد البته اين سايت توسط افرادی با عقايد شما مسدود شده ولی در صورت نياز برايتان برخی از آنها را میفرستم .
    خواندن کتابی به نام پژوهشی در زندگانی امام علی را که نوشته آل دالفک است توصيه ميکنم همچنين کتاب فروپاشی ايران را که نوشته خنجی است البته اگر سيد . يا سيده باشيد از اين کتاب خوشتان نخواهد آمد
    خرد نگهدارتان


    صدای شرشر باران و شیشه ی بخار گرفته ی اتاق ...

    بسوی پنجره می روم بازش می کنم، چشمانم را می بندم ...

    دستم را بیرون می برم تا حس باران بر تمامی وجودم لبریز شود ...

    اکنون چشمانم را گشوده ام ...

    فرشته ایی همراه با قطره ی باران بر دستم نشسته است ...

    پرسیدم حیف است از این همراهی و بر زمین نشستن و زیر دست و پا ماندن !

    گفت : من فقط یک همراهم برای رساندن قطره ی باران و دوباره باز خواهم گشت ...

    بسوی آسمان برای همراهی قطره ایی دیگر و بارانی دیگر ...

    گفت و ... پر کشید !

    با خود اندیشیدم : پس من هم ...


    مهتاب
    خداییش دیگه دارم مرام می زارم،بازم نگید یه هو می ری غیبت می زنه،ادب نداری،و....
    احتمالا یه 1هفته ای نباشم،و شایدم بیشتر،
    بستگي داره اين خاك توي اين شرايط(يعني داشتن احساس و فكر و ...) دنيا رو چطوري ببينه...
    سلام دوست عزيز من
    خوبيد ؟ ببخشيد دير شد
    ميشه كمي بيشتر ازخودت بگي ؟(نام ونشوني ، اهل كدوم شهري و...هرچي صلاح دونستي )
    توي پروفايلت چيزي دستگيرم نشد .
    سرسجاده ی ايمان و امان٫فرصتی نيست برای ترديد
    عشق اينجا بايد
    شور اينجا بايد
    شوق اينجا بايد
    و تو ای رهگذر ساده و بی نام و نشان
    لحظه ای صبر کن اینجا
    و بمان
    بی درنگ رنگ شب زیبا نیست
    تو بمان و تو بخوان شاید از بودن تو
    رنگ شب زیبا شد ...
    از سلامت ممنونم دوست عزیزم منم به شما سلام میکنم بازم بهم سر بزن خوشحالم کردی
    چرا دنیا زندون مومنه؟!!!
    وااااای پسر این 2تا سوال 2تا فرشته ان،2تا پیامبرن،....
    خییلی بزرگ بداریدشون،
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا