ali0112
پسندها
28

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • می‌نويسم از تو

    شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گل هاي نیلوفر صداكردم
    تمام شب براي باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
    پس ازِ يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييدبا حسرت جدا كردم و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي...
    و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را در دشتي از تنهايي وحسرت رها كردم
    همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگينت حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
    نمي دانم چرا رفتي؟
    نمي دانم چرا ، شايد خطا كردم
    و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي
    نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ،
    ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
    نمي دانم چرا ؟ شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز براي شاديو خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
    در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت

    در حالیکه گویی ایستاده بودم!

    چه غصه هایی که فقط به غم دلم حاصل شد

    در حالیکه قصه کودکانه ای بیش نبود!

    دریافتم کسی هست که اگر بخواهد می شود و اگر نخواهد نمی شود!

    به همین سادگی...
    سلام قشنگه ماماني.خوبييييييييييييي؟
    چي شد رفتي؟:(
    الوووووووو


    یاد من باشداز فردا صبح

    جور دیگر باشم

    بد نگویم به هوا، آب ، زمین

    مهربان باشم، با مردم شهر

    و فراموش کنم، هر چه گذشت

    خانه ی دل، بتکانم ازغم

    و به دستمالی، از جنس گذشت

    بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل

    مشت را باز کنم، تا که دستی گردد

    و به لبخندی خوش

    دست
    ...
    گاه دلتنــــــــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــــــــــی ها

    حسرتــــــــــــــــــــ ها را می شمارم

    و باخــتـن ها

    وصدای شکـــستن را

    … نمیدانم من کدامـــــــــین امید را ناامـــــــــــــید کردم

    وکـــــــــــــــدام خواهش را نشنیدم

    وبه کدام دلتنگــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــی خندیدم

    که چنین دلتنگــــــــــــــــــــ ـم

    سلام.خوبم مامان تو چطوري؟
    اي خيلي بد نيس
    تو خوب بخونيا.
    پس از آفرینش آدم

    خدا گفت به او: نازنینم آدم،

    با تو رازی دارم ، اندکی پیشتر آی.

    آدم آرام و نجیب آمد پیش

    زیر چشمی به خدا می نگریست

    محو لبخند غم آلود خدا

    دلش انگار گریست.

    "نازنینم آدم

    ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید )

    یاد من باش که بس تنهایم"

    بغض آدم ترکید ،گونه هایش لرزید،

    و به خدا گفت:

    من به اندازه ی...

    من به اندازه ی گلهای بهشت ... نه...

    به اندازه عرش... نه... نه

    من به اندازه ی تنهاییت ای هستی من

    دوستدارت هستم.

    آدم کوله اش را برداشت.

    خسته و سخت قدم بر می داشت،

    راهی ظلمت پر شور زمین.

    طفلکی بنده غمگین ، آدم

    در میان لحظه ی جانکاه هبوط ،

    زیر لبهای خدا باز شنید که گفت:

    نازنینم آدم، نه به اندازه ی تنهایی من

    نه به اندازه ی عرش،

    نه به اندازه ی گلهای بهشت

    که به اندازه یک دانه گندم فقط یادم باش.

    نازنینم آدم، نبری از یادم!
    سلام .خوبم ماماني .تو چطوري؟
    دكتر مسموم شده بود الان بهتره خداروشكر
    سلام میرسی دوست گلم
    منم سونیام یا همون گلسا 2
    میرسی مهربون منم رشته ام مدیریته اما کمکی لازم شد حتما مزاحمت میشم مهربون
    شادو سلامت باشی
    دعا براي سلامتي دكتر مهديه
    .
    .
    .
    .
    .
    .



    آنکه می رود فقط می رود ..

    ولی آنکه می ماند درد می کشد ،
    غصه می خورد ،
    بغض می کند ،
    اشک می ریزد و تمام این ها روحش را به آتش می کشد و
    در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود ....
    آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه .....
    از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو بدهد ، نه آنجه که ارزو داری
    زیرا گاهی آرزو های تو کوچک و شایستگی تو بسیار
     
    روزگارا
    تو اگر سخت به من میگیری
    با خبر باش که پژمردن من آسان نیست
    گرچه دلگیرتر از دیروزم گرچه فردایی غم انگیز مرا میخواند
    لیک باور دارم....
    دلخوشی ها کم نیست...
    زندگی باید کرد...
    گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند
    شاید چون آرزوهایم بلندند ...
    ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید امیدی هست
      چون خدایی هست ...
    آری ، وچه زیبا نوشته بود ...
    همواره با خود تکرار میکنم،امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...
    سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده
    شاید گلی بروید مانند گلی که در بهار رویید
    پس به نام زندگی
    هرگز نگو هرگز
    زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
    و دلم بس تنگ است
    بیخیالی سپر هر درد است
    باز هم میخندم
    آنقدر میخندم
    که غم از رو برود
    تا خدا هست
    زندگی باید کرد...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا