*ABER*
پسندها
609

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام مادربزرگ کجا بودی سه هفته:razz:
    منم بزرگ شدم تحویلت نمیگیرما گفته باشم:D
    من بد نیستم...خودت چطوری اصلنشم؟:دی
    سلام مائده جون
    خوبی؟
    دوران پس از فراغت نحصیل خوش می گذره؟
    جواب سوالی که من توش مونده بودم و اون میخواست از این فرصت استفاده کنه چون نزدیک جشنواره بود ولی من در کمال خونسردی قبول نکردم و ضایع شدن:D
    عه از اون لحاظ ....پیچوندن در چه حد و زاویه ای دقیقا؟:دی
    واقعا واقعا اه اه:D
    من حامی خوبیم همیشه:D
    واقعا یعنی تو بودی پولو میدادی بهش و انقدر زود اعتماد میکردی به حرفش؟نه من عمرا:دی
    مشکوک به مواد مخطر عایا؟:D
    بله درآورده:biggrin:
    ان شالله دیگه کلافمون کردن دیگه اه :دی
    راست میگی تو مادربزرگی اونوقت من همه چی یادم میره دوره زمونه برعکس شده:D
    آره من قول میدم خواننده اول کتاب خاطراتت باشم: )
    عجب نامردی بوده:\منم اینجوری دیدم...ترم6 بودم یه چیزی ساختم تنها بودم،بعدش رفتم از همونی که همش ازشون قطعه میخریدم یه سوال کوچیک داشتما بعد برداشت گفت باید ماشینت رو خودم دوباره باز کنم و اینا که بتونم جواب سوالتو بدم و فلان تومن نجومی پول خواست باورت نمیشه مخم سوت کشید:eek:من روی اون یه ترم تمام کار کرده بودم و چیز ساده ای نبود که بگی دو روزه ساختمش.بعد یه سوال کوچیک که بعدا فهمیدم اصلا چیز خاصی نبوده و اونم میدونسته اینو ولی میخواست الکی الکی قطعه رو بگیره و دو روز بعد کلی پول بگیره ازم باورت میشه گفت بازش میکنم و واسه این انگار خودت نساختی چون من باید ببندمش:eek:بعد فهمیدم چقدر حقه باز بوده و خب منم اونجا بیخیال شدم.
    خلاصه آقا بعضیا فقط میخوان سر بقیه شیره بمالن:\
    چه مشکوکی؟چه کشکی؟:D
    نمیشه خم شدم دارم دیسک کمر میگیرم از بار مشکلات:D
    سلام علیکم مادربزرگ جانم، خوب شد نوه بودنمو یادم انداختیا دلم تنگ شده بود:‌)
    چقدر جالبه این خاطراتت آدمو ترغیب میکنه خط بعدی رو بخونه(خواستم از این جمله که آدم راغبه جلد بعدی فلان کتابو بخونه تقلید کنم:d)
    بجای 170 تومن 400 گرفت تهشم این؟عجب بی انصافی بوده ها:\\چرا دیگه بی مسئولیتی و حلال و حروم بودن پولی که گرفته میشه به عنوان مزد برای بعضیا مهم نیست؟!!!!
    وای دفاعتو کردی جلوی ملت گریه کردی؟خیلی دانشجو بودن اونجا؟استادت مرد بود خخخخ آبرومو بردی مادربزرگ:biggrin:
    آخی الهی...
    آره از بس از ارشد بد گفتی میخوام برم مدرک لیسانسمم پس بدم والا:D
    من مشکوکم نه والا مثلا چی؟:D
    درگیری زندگی کمرمو خم کرده مادر بزرگ:\ :biggrin:
    منظورت اینه که خوشت نمیاد با اونا بری ، میخوای تنها بری یا با هر کسی خودت دوست داری
    حالا دوستات میان اصفهان گم نشن؟؟
    بلدن اصفهانو؟
    با اون طرف دعوا میکردی؟کدوم طرف؟زیر دیپلم حرف بزناااا:D
    گریه میکردی جلوی ملت؟واقعنی؟کلا ما دخترا رو ولمون کنی رودخونه درست میشه سر هرچی،:D
    یادمه اون دردسری هم که سر مایشه کشیدی!خودتم یادته چه بساطی بود.البته خاطره شد دیگه.
    شب بعد دفاع رو ابرا بودی.خب رو ابر بودنم میخواد کم چیزی که نیست.شیرینی من کو،من گشنمه:D
    کار پیدا کردی مهندس برقم خواستن بگو منم میام :D:biggrin:
    عه چه زود تدریسم شروع کردی.ریاضی کنکور درس میدی؟
    اتفاقای خوبی نبوده راستش...
    ارشد چیه خوردنیه؟این روزا و روزای آینده درگیرم نمیرسم به این فک کنم:\
    سلام مادر
    خوبی
    خوب کاری نداره که دست هر کیو دوست داری بگیر برو
    سلام و صد سلام:دی
    چجوری بوده مگه روزای آخرت؟خیلی سخته دفاع؟
    حرکات نینجایی هم میخواد عایا؟:Dیا باشگاه نرفته هم حل میشه:D
    آرهههه یادمه:دی
    هی روزگار چه زود عمر میگذره ها:-(
    واسه دکترا میخوای بخونی؟
    منم بد نیستم...سردرگمم در لابلای ماجراهای زندگیم:\
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا