A-V-eshgham
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام.آخ جون 21ساعت پیش اینجا بودی .چقدر خوب...چون من اینجارو خیلی دوست دارم.
    :w14::w14::w14::w14::w14::w14::w14::w31::w31::w33::w33::w32::w32::w40::w40::w42::w42::w30::w30:
    تقديم به تو که : يادت در ذهنم و عشقت در قلبم و عطر مهربانيت در تمام وجودم است عزيزم محبت را در پاکي نگاهت و صداقت را در وجود مهربانت معني کردم وبدان که زيباترين لحظه هايم در کنار تو بودن است
    اگر کلمه دوستت دارم قيام عليه بندهاي ميان من و توست اگر کلمه دوستت دارم راضي کننده و تسکين دهنده قلب هاست اگر کلمه دوستت دارم پايان همه جدايي هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر عشق راستين من به توست اگر کلمه دوستت دارم کليد زندان من و توست پس با تمام وجود فرياد ميزنم دوستت دارم
    نگارینا دل و جانم ته دانی               همه پیدا و پنهانم ته دانی
    نمیدانم که این درد از که دیرم               همی دانم که درمانم ته دانی

    بلا رمزی ز بالای ته باشد               جنون سِری ز سودای ته باشد
    به صورت آفرینُم این گمان بی               که پنهان در تماشای ته باشد

    غم عشق تو مادرزاد دیرم               نه از آموزی استاد دیرم
    خوشُم با آن که از یمن غم ته               خراب آباد دل آباد دیرم

    خوشا آنون که سودای ته دیرند               که سر پیوسته در پای ته دیرند
    بدل دیرم تمنای کسانی               که اندر دل تمنای ته دیرند

    سه غم آمد بجانم هر سه یکبار               غریبی و اسیری و غم یار
    غریبی و اسیری چاره دیره               غم یار و غم یار و غم یار
    شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :


    تو به من خنديدي و نمي دانستي
    من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
    باغبان از پي من تند دويد
    سيب را دست تو ديد
    غضب آلود به من كرد نگاه
    سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
    و تو رفتي و هنوز،
    سالهاست كه در گوش من آرام آرام
    خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
    و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
    كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
    بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:

    من به تو خنديدم
    چون كه مي دانستم
    تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
    پدرم از پي تو تند دويد
    و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
    پدر پير من است
    من به تو خنديدم
    تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
    بغض چشمان تو ليك
    لرزه انداخت به دستان من و
    سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
    دل من گفت: برو
    چون نمي خواست به خاطر بسپارد
    گريه تلخ تو را
    و من رفتم و هنوز
    سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
    حيرت و بغض تو تكرار كنان
    مي دهد آزارم
    و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
    كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
    و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده

    دخترک خندید و
    پسرک ماتش برد !
    که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
    باغبان از پی او تند دوید
    به خیالش می خواست،
    حرمت باغچه و دختر کم سالش را
    از پسر پس گیرد !
    غضب آلود به او غیظی کرد !
    این وسط من بودم،
    سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
    من که پیغمبر عشقی معصوم،
    بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
    و لب و دندان ِ
    تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
    و به خاک افتادم
    چون رسولی ناکام !
    هر دو را بغض ربود...
    دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
    " او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
    پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
    " مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
    سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
    عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
    جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
    همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
    این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
    بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
    بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
    شدم آن عاشق دیوانه كه بودم
     
    در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
    باغ صد خاطره خندید
    عطر صد خاطره پیچید
    یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم
    پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
     
    ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
    تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
    من همه محو تماشای نگاهت
    آسمان صاف و شب آرام
     
    یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر كن
    لحظه ای چند بر این آب نظر كن
    آب ، آیینه عشق گذران است
    تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
    باش فردا كه دلت با دگران است
    تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن
     
    با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
    سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
    روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد
    چون كبوتر لب بام تو نشستم
     
    تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم
    باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم
    تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
    حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم
     
    یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم
    پای در دامن اندوه كشیدم
    نگسستم ، نرمیدم
     
    رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
    نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
    نه كنی از آن كوچه گذر هم
     
     
    بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا