اوه اوه چه همه نگرانت بودم،الآن خوندم پیام قبلی رو یاد اونروز افتادم.
الآن معلوم نیست کجایی.
خوب یه جایی هستی دیگه ،منم که دارم تمرین میکنم الکی نگرانت نشم ،که بعدش یه کاری نکنم تو ناراحت بشی، میدونی یه مدت من دیگه بیش از حد احساس شدم ،کلا منطق گذاشته بودم کنار،ولی خوب منطقم لازم دارم ،سعی میکنم کم کم دوباره منطقم داشته باشم،آخه دو تاییش باید در کنار هم باشن هیچ کدوم تنهایی جواب نمیده باید مدیریت کنی از هردو تا به موقع استفاده کنی،میگم راست میگن "عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را /دزد دانا اول میکشد اول چراغ خانه را"دیگه به تقابل عقل و عشق کاملا خودم رسیدم .مدیریت احساس و منطق کاملا سخته ولی کار نشد نداره من سعی خودم میکنم ایشالا میتونم.اینجوری هم خودم کمتر اذیت میشم و هم تو رو کم تر اذیت میکنم.فعلا که سرم گرمه ،به یادت هستم و اینجام ولی سعی میکنم بیش از حد نگرانت نباشم ،ایشالا زود میای و امیدوارم همینجوری آروم بمونم.
نفسی لحظه هایم سرشار از یاد توست.
