_*Bahar*_
پسندها
790

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نچچچچچچچچچچچچچ. تعجب کردم نبودییییی.حالا برگشتی؟؟؟
    درس میخوندی یا رفتی یونی ؟؟؟ ما رو فراموش کردی
    توکل یعنی اجازه دادن به خداوند
    که خودش تصمیم بگیرد!
    تو فقط بخواه و آرزو کن

    اما پیشاپیش شاد باش!
    و ایمان داشته باش که رویاهایت
    هم چون بارانی در حال فرو ریختنند!

    پیشاپیش شاد باش و شکر گذار
    چرا که خداوند نه به قدر رویاها
    بلکه به اندازه ایمان و اطمینان توست که می بخشد!
    سلام.ممنون.بله خیلی دنبالشم ولی متاسفانه هنوز پیدا نکردم.بله حتما اگه پیدا کردم قرارمی دم..
    خدایا . . .

    كمكم كن تا از ياد نبرم كه اگه

    تو در انتهای هر قصه ایستاده باشی

    آنگاه زندگی هم به همه ي سختی اش می ارزد...
    من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

    نه در آن بالاها

    مهربان، خوب، قشنگ.........چهره اش نورانیست

    گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من،

    ساده تر از سخن ساده من

    او مرا می فهمد

    او مرا می خواند،

    او مرا می خواهد

    او همه درد مرا می داند
    و چنین گفت خدا
    نازنینم آدم..
    پس از آفرینش آدم خدا گفت به او:
    نازنینم آدم..
    باتو رازی دارم!..
    اندکی پیشتر آی..
    آدم آرام و نجیب،آمد پیش!!..
    زیرچشمی به خدا مینگریست!...
    محو لبخند غم آلود خدا!..دلش انگار گریست.
    نازنینم آدم!!...قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید!!.
    یادمن باش...که بس تنهایم !!
    بغض آدم ترکید، گونه هایش لرزید!!.
    به خداگفت:
    من به اندازه ..
    من به اندازه ی گلهای بهشت..
    نه..
    به اندازه عرش..نه..نه..
    من به اندازه ی تنهاییت،ای هستی من،.. دوستدارت هستم!!
    آدم،....کوله اش را برداشت
    خسته و سخت قدم برمی داشت!..
    راهی ظلمت پرشور زمین.
    طفلکی بنده غمگین آدم!..
    درمیان لحظه ی جانکاه،هبوط ...
    زیر لبهای خدا باز شنید،...
    نازنینم آدم!...نه به اندازه تنهایی من..
    نه به اندازه عرش... نه به اندازه گلهای بهشت!.
    که به اندازه یک دانه گندم،تو فقط یادم باش!!
    نازنینم آدم....نبری از یادم
    و چنین گفت خدا
    نازنینم آدم..
    پس از آفرینش آدم خدا گفت به او:
    نازنینم آدم...
    باتو رازی دارم!..
    اندکی پیشتر آی..
    آدم آرام و نجیب،آمد پیش!!..
    زیرچشمی به خدا مینگریست!..
    محو لبخند غم آلود خدا!..دلش انگار گریست.
    نازنینم آدم!!...قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید!!.
    یادمن باش...که بس تنهایم !!..
    بغض آدم ترکید، گونه هایش لرزید!
    به خداگفت:
    من به اندازه ...
    من به اندازه ی گلهای بهشت....
    نه..
    به اندازه عرش..نه..نه..
    من به اندازه ی تنهاییت،ای هستی من،.. دوستدارت هستم!!
    آدم،....کوله اش را برداشت
    خسته و سخت قدم برمی داشت!..
    راهی ظلمت پرشور زمین.
    طفلکی بنده غمگین آدم!.
    درمیان لحظه ی جانکاه،هبوط ..
    زیر لبهای خدا باز شنید،..
    نازنینم آدم!...نه به اندازه تنهایی من..
    نه به اندازه عرش... نه به اندازه گلهای بهشت!.
    که به اندازه یک دانه گندم،تو فقط یادم باش!!
    نازنینم آدم....نبری از یادم
    من خواهرم را خیلی دوست دارم .............دوری بهارم برام خیلی سخته .......
    به به نگاه کن کی اینجاست ..............عشق منه ......بهار خودمه ........
    آره منم شهابو دوستش دارم همینطور حسام نواب صفوی رو....اینها favorهای منن.....:smile:
    سلام بهار جان.....نه خسته نشدم.....من یکی از سرمشق هام همین معمارهای بزرگ ان ولی تنوع گاهی لازمه:smile:......در ضمن من یکی از طرفدارهای مهدی پاکدل هستم و بازیشو دوست دارم:smile:
    WIP کار شرکت کننده ها تا این لحظه(14 مهر)------->#39
    منتظر حضور باقی دوستان هم هستیم:gol:
    مهلت تا اخر مهر

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا