یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بیاید امشب از خدا یه خواهش داشته باشیم...
    خدایا میشه امشب دستتو رو سرمون بزاری تا خواب بریم....

    .
    .
    .
    شمابه گروه رهروان راه شهدا دعوت شده اید...
    درصورت تمایل،
    جهت معرفی خود و یا اعلام همکاری کلیک کنید.
    چه ایده بدی بوده،دایره ای ساختن ساعت. احساس میکنی همیشه فرصت تکرار هست:
    قرار بوده ۸ صبح بیدار شوی و میبینی شده ۸ و ربع٫ میگویی: اشکال ندارد تا ۹ میخوابم بعد بیدار میشوم!
    قرار بوده امشب ساعت ۹ یک ساعتی را صرف مطالعه کتاب کنی، می بینی کتاب نخوانده ۱۰ شده. میگویی: اشکال ندارد. فردا شب ساعت ۹ میخوانم.
    ساعت دروغ میگوید. زمان دور یک دایره نمی چرخد! زمان بر روی خطی مستقیم می دود. و هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه باز نمیگردد.
    ایده ساختن ساعت به شکل دایره، ایده جادوگری فریبکار بوده است! ساعت خوب، ساعت شنی است! هر لحظه به تو یادآوری میکند که دانه ای که افتاد دیگر باز نمی گردد. اگر روزی خانه بزرگی داشته باشم، به جای همه دکورها و مجسمه ها و ستونها، ساعت شنی بزرگی برای آن خواهم ساخت و میگویم در آن ساعت شنی،آنقدر شن بریزند که تخلیه اش به اندازه متوسط عمر یک انسان طول بکشد. تا هر لحظه که روبرویش می ایستم به یاد بیاورم که زمان «خط» است نه «دایره» و زمان رفته دیگر باز نمی گردد...
    علی آقا با اجازه تون من برم دیگه...:)
    ببخشید اگه پروفتونو شولوغ پولوغ کردم :دی
    خوش گذشت :دی
    شبتون آروووم....

    :biggrin:
    ایول کارتون درسته... یعنی خوراکتون بچه تربیت کردنه هاااا!
    پاشید برید شیر خشک بگیرید واسشون گشنه شون شده دارن گریه میکنن!!! :w15:
    شانس آوردید زودی تسلیم شدید وگرنه پروفتون میشد شیرخوارگاه! :biggrin:
    رویا صدر در ستون طنز ایسنا نوشت:
    -شهرداری منطقه؟! آدرسش سرراسته. ببین خواهرم! مستقیم همین راهو میری. چارراه اولو رد میکنید...آهان...بله...درسته.. .همون چارراهی که همیشه سه تا دختر بچه سرش وایسادن و تا شب نصفهشب فال حافظ میفروشن و اسفند دود میکنن....بعدش اولین خیابون میپیچید دست راست. جسارته، میبخشین...همون جایی که همیشه یکی، دو تا خانوم پاش وایسادن و ماشینا که رد میشن میایستن و براشون بوق میزنن...حالا خانوما بالأخره سوار میشن یا نمیشن نقل دیگهایه...گفتین عجله دارین؟! ببخشین...حرف تو حرف اومد.
    ...
    ...
    آره داشتم میگفتم..اونجارم رد میکنین.کوچه اول نه، کوچه دوم...همون جاییکه چند تا جوون میپلکن نمیدونم چی رد و بدل میکنن...هم دختر، هم پسر...چی خیال کردین؟! ببخشید که اینجوری میگم....آدرس میدم که گم نکنید...خلاصهاش میرسین به یک پیرزنی که از صبح سحر تا بوق سگ روی زمین بساط لیف و کیسه و جوراب و خلال دندون پهن میکنه میفروشه...نمیدونم، خدا عالمه ولی میگن شوهرش معتاده و چند سر عائله...ها؟! ببخشین...حرف تو حرف اومد...خلاصهاش همونجا درست صد متر جلوتر، کنار دیوار همون خونهای که چند وقت پیش خبرشو لابد شنیدین که یه مردی زنشو... آقا جریانش تا یه مدتی...حالا هیچی، ببخشید...خلاصه میرسید به شهرداری...خدارو شکر قسمت کارمندارو هم
    گلاب به روتون، روم به دیوار زنونه - مردونه کردن تا بانوان تکریم بشن...آره...یه همچین چیزی...ایجاد محیط و فضای مناسب برای بانوان و پردههای عصمت و انقلابی و جلوگیری از ابتذال...البته قصد جسارت نداشتم، میبخشید. اینارو بعضی آقایون مسئولا گفتن....خلاصهاش آبجی! شهر امن و امان شده ...خیالتون تخت...ببخشید که سرتونو درد آوردم......مفصل آدرس دادم که یه وقت خدای نکرده راهو گم نکنید...:(
    خدایا بعضی وقتا که حرفتو گوش نمیدم به سنگ میخورم
    حال بچه ای رو پیدا میکنم که با گریه بسمت مادرش میره
    و میخواد تمام تقصیرا رو گردن بقیه بنداز که مبادا مامانش باهاش قهر نکنه
    و بگه مامان بقیه منو اذیت کردن
    و مامانش بگه نگران نباش با همشون دعوا میکنم
    تا بتونه یه نفس راحت بکشه که مامانش از دستش ناراحت نیست...
    ولی چه کنم که هم تو میدونی تقصیر من و هم خودم...
    فقط این وسط میتونم به مهربونی تو امیدوارم باشم که به رو خودت نیاریو
    دوباره بهم بگی نگران نباش هنوز هم دوستت دارم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا