یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شب ششم
    نماز با حضور قلب
    در راه ماندن سخت است
    سختی را به جان می خری؟
    نیکی کردن
    عمل صالح
    من اين روزا كلا دلم شكستست...بخاطر همينم زياد دعاميكنم.اميدوارم ك خداصداى بنده ى گناهكارش روبشنوه...
    خداااااااااااا...
    سلامه دوباره خدمت داداشم!
    آره واقعا.راست ميگى داداش.وقتى حتى فك ميكنم ك تو عاشورا چه اتفاقايى افتاد دلم ب لرزه ميفته واشكم درمياد...
    ممنون ازدعاهات.منم وظيفمه ك دعاكنم.
    ...
    ا کجاست مگه؟

    اره میدونم
    ولی با این که با بالا رفتن سنمون بال هامون بزرگتر میشه موافق نیستم
    عین درخت که وقتی جوونه ریشه هاش کمتره از وقتی که پیره،ادما هم وقتی جوونن میتونن بالاتذ پرواز کنن
    وقتی هم که اوج گرفتن دیگه میرن که میرن
    به خاط همینه که میگن "در جوانی پاک بودن..."
    میدونی داداشی؟این عقیده منه که الان وقت گرفتن مهم ترین تصمیماتمونه، و وقت ایجاد بزرگترین تغییرات
    از همه مهمتر راهیه که میخایم بریم،این که اوج بگیریم یا به همین خاک سرد رضایت بدیم
    :cry:این همه فشار هم برای همینه
    چشم حتما....اگه شما منو لایق بدونید منم خواهر کوچیکه تون. منو امشب یادتون نره ........فک کنم خیلی ازتون کوچیکتر باشم
    برام دعاکنید آقای یارانراد.....من امشب به دعای خیر بینهایت نیازمندم.ممنونم بخاطر همه چیز
    شبتون خوش
    عاخی داداشی:))خجالت ندید اون کوچولو رو!
    شعرش به شدت به حالِ این روزای آجیتون میخوره

    جدی ندارید؟ولی راست میگید واقعا من خیلی عکس از بچگیم دارم
    خوب اشکال نداره که امیر احمد عزیز دلم هست انگار کنید بچگی شما:)معلومه که شبیهتونه حلالزادس دیگه3>3>
    راستی داداشی اگه امیر احمد از این لباسای حضرت علی اصغر(ع) داره یه عکس تو اون لباس ازش بگیرید خیلی دلم میخاد ببینم چه جوری میشه عشقم3>3>
    نه شاکی نیستم. اما غصه............. .
    امید دارم به دست گیریش....یاحق
    امشب تاصبح باهاش بیدارم........
    کمک که با این حال امشبم بهترین کمک بود اون حرفا ...که تو دلم بگم خدایا غلط کردم منو ببخش.....دستمو ول نکن که به حال خودم غرق شم
    سلام داداش علی.خوبی؟حال دلت خوبه تو این روزا؟ میگم فک نکنی دوروز نبودم به یادت نبودمااااااااااااا!!اتفاقا به یاد هم باشگاهی های خوبم بودم و واستون دعا کردم.ایشالا قبول بشه.من الآن میرم یه کاری دارم.شاید یه ساعت دیگه اومدم. فعلا.
    سلام.واقعا اون تاپیک گفت گو خدا با بندش..خیلی تاثیر گذار بود.اشک تو چشمام جمع شدو از خدا خجالت کشیدم. نماز صبحام همش .......میشه.:cry:
    قفل شده بود
    دلي كه بي حسين باشه تموم عمر و تو قفسه ............ دلي كه عاشقش باشه يه روز به آرزوش مي رسه

    دلم مي خواد كه چشم من بي قرار عشق شما بمونه......... دلم مي خواد ميون قبرم يكي برام از شما بخونه
    نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو

    امّا گله بی شمار داریم از تو

    ما منتظر تو نیستیم آقا جان

    تنها همه انتظار داریم از تو!
    -------------------
    چی بگم؟!

    لای کلمات ندبه پنهان شده ایم

    تا اینکه بیایی و بخوانی مارا !!!
    .
    .
    .
    حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

    دارد غروبِ فرشچیان گریه می کند


    با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید؟!

    بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

    او را چنان فنای خدا، بی ریا کشید

    حتی براش جای کفن، بوریا کشید


    در خون کشید قافیه ها را، حروف را

    از بس که گریه کرد تمام لهوف را


    امّا در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت

    بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

    این بند را جدای همه روی نیزه ساخت:

    "خورشیدِ سر بریده غروبی نمی شناخت

    بر اوجِ نیزه گرم طلوعی دوباره بود"

    اوکهکشان روشن هفده ستاره بود


    خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...

    پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...

    خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...

    شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...


    در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس

    شاعر کنار دفترش افتاد از نفس!!!

    (سیّد حمیدرضا برقعی)
    با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد

    در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

    ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد

    شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد


    احساس کرد از همه عالم جدا شده است

    در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است


    در اوجِ روضه ، خوب دلش را که غم گرفت

    وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

    وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت

    مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت


    باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست

    شاعر، شکست خورده ی طوفان واژه هاست


    بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت

    دستی ز غیب، قافیه را کربلا گذاشت

    یک بیت بعد، واژه ی لب تشنه را گذاشت

    تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
    .
    .
    .
    شب پنجم
    انگار همه چی یه جور دیگه اس
    من چی فکر می کنم باسه زندگی ؟
    رسم زندگی چه جوری کشیدم؟
    چقدر قشنگ پرسید
    اخه این زندگیه که ما می کنیم؟
    زندگی بدون تو اقا عین یتیمی می مونه
    من زندگی میکنم یا بردگی؟
    یتیمیم و خودمون هم بیخبریم
    شب ها روز میشه روز ها شب میشه
    ما زندگی می کنیم؟
    می خواستم برات بنویسم
    اما کاش بودی
    کاش
    و خودت می نوشتی برای همه
    یه دعوت نامه
    که اهای همه بیایید من امدم
    می ترسم
    بدون تو می ترسم از خودم
    نگام نکن
    به دلم نگا نکن
    ذهنمم که خوابیده
    شاید تو ای دهه درست بشه
    اقا
    بدون تو فقط ت ن ه ا م
    بدون تو
    همه ت ن ه ا ن
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا