من در استانه ی این دریچه ایستاده ام با کفش های تو
من با صدای خودت با تو سخن می گویم
با چشم های خودت به این اسمان بی کران نگاه می کنم
صدای من صدای توست
امواجی از تو به تو
نه
من نه
این همه تویی
پس چه می شود قلب مرا که گاهی اینچنین با تو غریبانه می شود
مرا چه می شود