یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تمام سختی و مشقتش را به جان می خرم تا از خودم بگذرم از این (تو) که می گویند بگذرم و دوست داشتن را از نگاهها کلامها حرکات بگیرم از این (تو ) که می گویند بگیرم و در زمین و اسمانها قاب کنم. و به ان زل بزنم و تا ابد مستش شوم و اشک بریزم.
    آخرشم کار خودتو کردی..خودتو فرشته کردی؟؟؟؟نیای پیشمااااااااااا...بمون رو زمین....همه دوستات رفتن داری میری آره؟؟؟منم ساقه کرفسم؟؟؟خدافظ:razz:
    نه خوبه همینجوری بگو دوس دارم....هی منو ببر بالاتر خوشم میاد.......:Dمن فرشتم تودیوی.....خخخخخخ..خوبه بازم بوگو
    به حرفام میخندی؟؟؟؟اهه.....من خوشگلم ..از اون بالا بالاها دارم باهات حرف میزنم...الو الو صدا میاد؟؟؟؟
    تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
    تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را...
    این شعر مولانا هم حرف نداره...پیشنهاد میکنم اگه نخوندینش حتما بخونیدش
    بله... شعر و ادبیات واقعا یه نیازه... که خیلیا ازش غافلن...
    چيزهايي ديدم در روي زمين
    كودكي ديدم، ماه را بو مي كرد.
    قفسي بي در ديدم كه در آن، روشني پرپر مي زد.
    نردباني كه از آن ، عشق مي رفت به بام ملكوت.
    من زني را ديدم ، نور در هاون مي كوفت.
    ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزي بود، دوري شبنم بود، كاسه داغ محبت بود.
    من گدايي ديدم، در به در مي رفت آواز چكاوك مي خواست و سپوري كه به يك پوسته خربزه مي برد نماز.

    بره اي ديدم ، بادبادك مي خورد.
    من الاغي ديدم، ينجه را مي فهميد.
    در چراگاه " نصيحت" گاوي ديدم سير.

    شاعري ديدم هنگام خطاب، به گل سوسن مي گفت: "شما"

    من كتابي ديدم ، واژه هايش همه از جنس بلور.
    كاغذي ديدم ، از جنس بهار،
    موزه اي ديدم دور از سبزه،
    مسجدي دور از آب.
    سر بالين فقهي نوميد، كوزه اي ديدم لبريز سوال...
    منم گاهی وقتا شعر میخونم...
    شاید چون به رشته م مربوط نبوده هیچ وقت دنبال تفسیر و ... نبودم
    ولی بعضی شعرا اینقدر به دل میشینن که احتیاجی به تفسیر ندارن
    یــــارب تو مــــرا به نفـــس طنـــاز مده

    با هر چه بجــــز تست مـــــرا ساز مده

    من در تو گریزان شدم از فتنه ی خویش

    مـــن آن تــــوام مرا به مـــن بــــاز مده
    خدادر دستی است که به یاری میگیری
    در قلبی است که شاد میکنی
    در لبخندی است که به لب مینشانی
    خدا درعطر خوش نانیست که به دیگری میدهی
    خدا در تو با تو و برای توست...
    تمام سختی و مشقتش را به جان می خرم تا از خودم بگذرم از این (تو) که می گویند بگذرم و دوست داشتن را از نگاهها کلامها حرکات بگیرم از این (تو ) که می گویند بگیرم و در زمین و اسمانها قاب کنم. و به ان زل بزنم و تا ابد مستش شوم و اشک بریزم.
    چه تلخ است روز سقوط باورت، روز فهمیدن آنکه دوست میداشتی اش نبود یاورت، چه سخت است در خلوت خویش زخمه بر ساز زدن، برای پنهان کردن دردت جاز زدن، چه سخت از خویشتن خویش جدا شدن، دوباره دست به دامن خدا شدن، چه سخت است سکوت کردنت در عین پریشانی، کاین هست نشان از عمق ویرانی، چه سخت فاجعه تنها شدنت، بی هیچ گناهی مشمول جزا شدنت، چه سخت است زیر آوار مگفته ها ماندت، سوختن و همچنان قصیده عاشقی خواندنت...
    این نثرو خودم سروده ام:redface:

    سردرگم

    سردرگمم

    چه شده است این قلب خسته را

    دوباره باز هوای با توبودن به سرش زده است

    آخر ای زبان نفهم چندبار بگویم

    سنگ کی را به سینه میزنی

    اوکه رفت

    اوکه تنهایت گذاشت

    تابای پای برهنه ازکوچه های لغزنده وبیمناک زمانه گذرکنی

    تورا چه شده

    بهمین زودی هق هق های شبانه درآغوش تنهایی رافراموش کردی

    آرام بگیر

    من که هستم….
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا