این نثرو خودم سروده ام
سردرگم
سردرگمم
چه شده است این قلب خسته را
دوباره باز هوای با توبودن به سرش زده است
آخر ای زبان نفهم چندبار بگویم
سنگ کی را به سینه میزنی
اوکه رفت
اوکه تنهایت گذاشت
تابای پای برهنه ازکوچه های لغزنده وبیمناک زمانه گذرکنی
تورا چه شده
بهمین زودی هق هق های شبانه درآغوش تنهایی رافراموش کردی
آرام بگیر
من که هستم….