تمام هستی را ان بخشی که سهم من است
از ان تو
اگر می توانی با چشمانت زخمی بر دلم ننشان
و مرهمی باش
مرهمی صبحگاهی انچنان که روز بر می اید
و هوا ساده و تمیز است و زندگی طعمی تازه و شیرین دارد
انچنان که با نگاهت
با سکوتت
ارامش بر قلبم سرازیر شود
وقتی که باشی
هیچ حتی از هیچ هم هراسی ندارم
ای بی کرانه
تا انتهای این راه
چشم از نگاهت بر نمی دارم