قرار بود کوهها را از سر راه بردارم
تا هنگامی که در مسیر به سمت هدف می روید تنها دوری مسافت سختی راهتان باشد
من
من
فکر اینجا را نمی کردم
که تیشه ام تاب نمی اورد
که کوهها خیلی سخت اند و محکم
امده بودم
دست ها را به هم برسانم
نمی دانم چرا دست خودم تنها ماند
من می خواستم بیابان را سرتاسر گل بکارم
ولی
باران نیامد
زمین نبخشید
حواسم به خودم نبود
حواسم پی بادههای سرد و لرزان گم شد
و منم گم تر
گوشه تنهایی شد تمام ان دنیای صاف و یکرنگ و زیبایم
پیله پشت پیله
فصل پروانه شدن کی می رسد؟
سبد ها را پر سیب می کردم راهی خیابان
تا سیب ها را ببخشم به عابرها
اما
کسی سیب نمی خواست
سبهای سبد را می خواستند
نه یکی
همه اش را
برای خودشان
به خدا پشت هر خنده ام خبری از توطیه نیست
کاش
انار دلهایمان پا ک بود