به افسونم دیشب گفتم نمیدونم چرا،فقطم واسه تو اینجوری دارم میشم،اما همین پیام پایینی هم که برات نوشتم چشام درجا پر اشک شد.
به افسونم گفتم،همش بخاطر اون جملته که به افسون گفتی: افسون آقا جونم رفت.
نمیدونی اما این جمله خیلی منو دلگیر میکنه برات

شاید بدجور دارم حسش میکنم
خیلی لذت میبردم وقتی نقش بابایت رو بازی میکردم.واقعا نمیدونم چطور بگم اما انگار برام واقعی شده بود.واسه همینه که الان ناراحتیت رو که میبینم دلم میگیره.
شاید از اینجا برم یادم بره اما اینجا که میام حالم همین میشه.