ليلي زير درخت انار نشست...
درخت انار عاشق شد ، گل داد سرخ سرخ ...
گلهای انار شد داغ داغ . هر اناري هزار تا دانه داشت ...
دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توي انار جا نمي شدند ...
انار كوچك بود ، دانه ها تركيدند ، انار ترك برداشت ...
خون انار روي دست ليلي چكيد ...
ليلي انار ترك خورده را از شاخه چيد ، مجنون به ليلي اش رسيد ...
خدا گفت : راز رسيدن فقط همين بود ...
كافي است انار دلت ترك بخورد