می گويند شخصی سر کلاس رياضی خوابش برد. وقتی که زنگ را زدند بيدار شد وباعجله دو مسأله راکه روی تخته سياه نوشته بود ياداشت کرد و بخيال اينکه استاد آنها را بعنوان تکليف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد. هيچيک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر...
نه خيرشم اون موقع كه من كوك چولو بودم ازين جوجه محليا مي گرفتيم
هم مرغ مي شد و هم خروس
تازه كليم رنگي منگي قشنگ مي شدن
دو تا داشتيم خانم طلا و مشكي
دنيايي بودن واسه خودشون
اگه بدوني به تخم كه رسيده بود چه عشقولانه اي واسه هم در مي كردن
بالا سرش مي نشست تا تخم بذاره بعدش به حالت مراقبت ازش پرشو...
من از اول اولش چون كوك چولو بودم جوجه داشتم
كلي ازشون خاطره دارم
مي شستمشون،سشوار مي كردمشون ،ماكاروني مي خوردن
مرغ عشقامون باحال و باهوش بودن
يكي بود كه در قفسو بالا مي گرفتو بقيه فرار مي كردن ولي خودش ميومد بيرونو يه قدمي مي زد و دوباره مي رفت تو قفسش
فنچولكم داشتيم
قناري هم كه صداي نازي داره...