ای برادر عاشقی را درد باید درد کو ------------صابری و صادقی را مرد باید مرد کو
چند از این ذکر فسرده چند از این فکر زمن --------------- نعره های آتشین و چهره های زرد کو
کیمیا و زر نمی جویم مس قابل کجاست -------------------گرم رو را خود کی یابد نیم گرمی سرد کو
راستی من تو وب نظر دادام
اون بالا جای اسم نمی دونستم چی بنویسم
نوشتم علی یا همون داداش
ببینید اگر اسم خوب ننوشتم حذفش کنید
از این به بعد اگر امدم وب چی بنویسم
من میدانم..............
من میدانم که خانه دوست کجاست؟؟
ان جایی است که پر از عطر گل یاس و میخک است .
ان جایی است که بوی دفتر کهنه ی خاطرات کودکی میدهد .
صدای قهقهه ی محبت در فضا پیچیده است و من میتوانم ردپای عشق را در آنجا ببینم.
خانه ی دوست آنجاست. . .
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است.
دست سرنوشت، خون درد را
با گِلم سرشته است.
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن، جدا کنم؟دفتر مرا
دستِ درد می زند ورق
شعر تازهی مرا درد گفته است.
درد هم شنفته است.
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف من نیست.
درد، نام دیگر من است.
من چگونه خویش را صدا کنم؟!