مهدی.شیراز
پسندها
18

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گفتند عینك سیاهت را بردار دنیا پراز زیباییست !!!

    عینك را برداشتم ...

    وحشت كردم از هیاهوی رنگها ...

    عینكم را بدهید ...

    میخواهم به دنیای یكرنگم پناه ببرم ...!!!
    سسسسسسلام.خیلی وقت نبودم به یادتون هستم همشهری.چه طوری؟خوبی؟
    وقتی بچه بودم پدرم می گفت : هر زمان خودت به تنهایی توانستی بند کفشهایت را ببندی مرد شده ای. اما من به پسرم می گویم: هر وقت توانستی بند کفشهای دوست داشتنی ات را خودت باز کنی و آن را به پابرهنه ای ببخشی آنگاه مرد شده ای .
    :(اری من تا حالا شرکت نکردم ولی شنیدم ادم نمیدونه چیکار کنه
    موفق باشید بالاخره شرکت خودتون رو زدین؟یادمه دنبال ازمون استخدامی بودین
    سلام دوست خوبم!

    یار قدیمی؟ :دی

    عجب!!! :دی

    خوب هستی شما؟
    نه پیامم نه کلامم، نه سلامم نه علیکم،
    نه سپیدم نه سیاهم. نه چنانم که تو گویی،
    نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.
    نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیر کسی بسته و نه برده‌ی دینم
    نه سرابم، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم،
    نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستاده پیرم،
    نه به هر خانه و مسجد و میخانه فقیرم
    نه جهنم، نه بهشتم ، چنین است سرشتم
    این سخن را من از امروز نه‌ گفتم، نه‌ نوشتم،
    بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.
    حقیقت نه به رنگ است و نه بو،
    نه به های است و نه هو، نه به این است و نه او،
    نه به جام است و سبو...
    گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،
    تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را، آنچه گفتند و سرودند تو آنی ... خود تو جان جهانی،
    گر نهانی و عیانی، تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
    تو ندانی که خود آن نقطه عشقی، تو اسرار نهانی ،
    همه جا تو نه یک جای ، نه یک پای، همه‌ای، با همه‌ای، همهمه‌ای
    تو سکوتی ، تو خود باغ بهشتی. تو به خود آمده از فلسفه‌ی چون و چرایی،
    به‌ تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی،
    در همه افلاک بزرگی،نه که جزئی ، نه چون آب در اندام سبوئی،
    خود اوئی، به‌خود آی تا بدرخانه‌ی متروک هرکس ننشینی
    و به‌ جز روشنی شعشعه‌ی پرتو خود هیچ نبینی
    و گل وصل بچینی.......!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا