بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم
اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم
بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
اگر از عاقبت پرسی بدان نازک دلی خستم
بیا از درد حکایت کن که من محتاج آن هستم
اگر از زخم دل پرسی بدان مرحم بر آن بستم
مجنونم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچاره شکستم
مجنونم و دستم به دامان تو بستم
هوشیار شدم آخر از دام تو رستم