فانوس تنهایی
پسندها
8,914

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخند شکفت . سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همانجا ایستاد مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد من حالا با علم به اینکه او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود .

    پرسید: " بچه داری؟ " با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم وگفتم :" اره ایناهاش "
    او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد. اشک به چشمهایم هجوم آورد . گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم.. دیگر نبینم که بچه هایم چطور بزرگ می شوند . چشم های او هم پر از اشک شدند. ناگهان بی آنکه که حرفی بزند . قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شد هدایت کرد نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند.

    یک لبخند زندگی مرا نجات داد ...
    مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل بشدت نگران بودم . جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم وبا دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریت نداشتم . از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم . او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود . فریاد زدم "هی رفیق کبریت داری؟! "

    به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت وبه طرفم آمد . نزدیک تر که آمد و کبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد .لبخند زدم ونمی دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم . در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد می دانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمی خواهد .....
    بابا موسیقی
    بابا وبلاگ
    بابا زیبایی
    بابا کاشان

    بابا عکس نصفه...:biggrin:

    اون درختایی که از پایین گرفتی خیلی قشنگ شده.
    سلام داداش..یعنی حتی نمیتونیم عکسای خوشگل وبلاگتو برای کسی کپی کنیم:(چقدرسخت میگیری:cry:
    هههههههههههههههه فانوس شبیه بابااتی که هی میگه eeeee شدی غش غش به قول خودت!
    بی ادب کسی به یه خانوم متشخص نمیگه هان چته!
    چی میگی؟خب نظر دادم دیگه بده؟دیگر نظر نمیدما
    سلام دیدم...یه عکست که دیده نمیشد یکیشم که نمیشد واسش پیغام گذاشت!
    قاسم کیه؟ما تلویزیون ایران نداریم و ستایش رو ندیدم!...خوشکله؟باکلاس بود!؟
    حالا یه چی بهتر نبود بذارن اسمش حتما باید قاسم میذاشتن!یه ساسانی اشکانی چیزی
    وحید فردا میرم قزوین خوابگاهو تحویل بدم
    واسه اون درسمم باید بپرسم
    دعا کن برام حل شده باشه و چیز دیگه نخوان :gol:
    خواهش میکنم مرسی از شما که دوستی منو پذیرفتید
    تو اون سایته چیزی پیدا کردی؟
    همه چی توش هست از آهنگای خارجی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا