صدای سکوت
پسندها
4,256

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خدایا تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم ،

    تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم ،

    تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم باز گشتم ،

    تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم ،

    تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی…؟؟
    سلام رفیق قدیمی یکی از بهترین رفیقام که خیلی کمکم کرد دوست دارم رفیق نمیدونم پسری یا دختر اما اینو میدونم انسانی بخدا
    این شعر عالیه عالی
    ممنون که دوباره فرستادی و فرصتی شد باز بخونمش
    ممنون
    ای انسان، چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت

    مغرور کرده است؟

    ثروت بیکرانت؟ دولت بی پایانت؟

    زندگی جاویدت؟ قدرت لایزالت؟ به کدامین هنرت می بالی؟
    زِندگـــي در حــــــــال بارگـــــــيري است، لطفاً صـَــــبر کـُــنيد.. اينجـا
    سُــــرعت خوشــــبختي بسيار کــــم است...!! تـــا زندگــــــــي ات لُـود
    شـــــــود .. عُمـــــــــرت تمـام شــده
    طلا باش…
    تا اگه روزگار آب ات کرد,
    روز به روز طرح های زیباتری از تو ساخته شود
    سنگ نباش…
    تا اگر زمانه خرد ات کرد,
    تیپا خوردهء هر بی سر و پایی بشوی..!!!
    خدا نکنه دیووونه

    من میگم نباشی میمیرم میگی قربونت بشم فکر ماهم بکنا

    دعا میکنم طرحت اوکی بگیره
    الهیییییییییییییییییییییییییی قلفونت بشم ک اینهمه ماهی:w38:
    به خاطر همینه که من عاشقتم دیگه:D
    خخخخخخخخخخخخ
    آی گفتی آبجی :cry:

    من خیلی دلم تنگیده واست!
    آبجی دعام کن طرحم رو هواس!
    می بینم ک شاعر شدی حیف ک وقت ندارم بخونمشون !آبجی بدبخت شدم کارام خیلی زیاده
    سلام عجقم...
    نامه جدید برای بابا....
    نامه هایی برای بابا لنگ دراز...
    جادوی چشمانت طلسمم کرده امشب/ پشتِ من دلداده را خم کرده امشب

    در کوچه باغ باورم، قد بلندت/ از اعتبار سروها کم کرده امشب

    آشفتگی های شلال گیسوانت/ شاید جنونم را مسلّم کرده امشب

    اسب سپیدم هیچ افساری ندارد/ در خوابِ گندمزارها رم کرده امشب

    حس می کنم پیراهنِ گلگون یوسف/ این چشمها را غرق شبنم کرده امشب

    برگرد ساحل! قایق کوچک! که دریا/ اسباب توفان را فراهم کرده امشب

    رضا حدادیان
    کمی بلند بیاندیش تا آستین کوتاهم آزارت ندهد
    اصلا کمی بیاندیش
    آنگاه خواهی فهمید
    که خانه جای مترسک نیست
    و مترسک ها چقدر هیچند
    بعد از جنگ
    چفیه ام را که از خستگی هایم تر بود
    در آن سوی خاکریز بستان
    به چوب خشکی آویخته ام
    سوگند خورده ام
    جز دشمن
    کسی را نترسانم
    یـن قــدر خیـــالـهــای بیهــوده نبـــاف
    ماییم و دو خط ربـاعی و یک دل صاف

    در آینه ی دلم به جز عکس تو نیست
    شک داری اگـــر بیا دلم را بشکـــــاف
    ماهی تو، که بربام شکوه آمده است
    آیینه ز دستت به ستوه آمده است
    خورشید اگر گرم تماشای تو نیست
    دلگیر نشو ز پشت کـوه آمده است
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا