شهرام 59
پسندها
7,257

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ما برویم................از دست تو شهرام.....جوابمو بده میام چک میکنم وای ب روزت :biggrin:
    ماه و روز تولدتو بگو سالشم گفتی ک چ بهتر......واست سوپرایز دارم:cool:
    من نیز همچون سیبی که بر سر شیخ اسحاق الله نیوتن (ره) بیفتادی از آسمان بر زمین افتادمی
    چون مریدان این حکایت بسیار غریب بشنیدند، کرک و پشمشان بریخت، خشتکها بر سر کشیده و از برای رفتن به آسمانها دوان دوان بسوی پایگاه بایکونور راهی شدندی:biggrin:

    وای شهرام اینو الان دیدم.............خداییش خیلی بامزه اس.....
    عاشق شیخ شدم رفت...........ای جان ب فدایت شیخ:biggrin:
    پاسی از شب بگذشته بود و جمله مریدان در خواب که ناگهان با صدایی هراسناک از خواب بشدند
    جمله مریدان با شلوارک و زیرپیراهنی بسوی صدا روانه شده و شیخ را نالان و خونین بر بالای بام یافتندی
    جمع کثیری از مریدان چون این حال شیخ بدیدند از هوش رفته و نقش زمین شدندی
    یکی از مریدان هوشیار شیخ را در آغوش گرفته در حالی که های های می گریست سوال نمود
    یا شیخ تمام دوست دخترانم به فدایت! شما را چه شده ست؟:biggrin:
    شیخ به سختی لب به سخن گشود و بگفت:
    در حال عبادت بودمی، مَلکی بغایت خوشتیپ و جنتلمن چون رافائل نادال بر ما نازل گشت و از ما بخواست با او همراه شویم جهت رفتن به آسمانها
    از جای برخاسته دست آن ملک گرفته و به پرواز در آمدیم
    قدری در آسمان به بالا مشرف گشته بودمی که ناگهان صدایی از آسمان آمد و بگفت : اِشَک ایشتیباه گتیریسن اونی اوتور ( الاغ ! داری اشتباه میاری اونو ولش کن) !!!
    لَختی من و ملک چشم در چشم یکدیگر نگریسته و سوکتی مرگبار در میانه آسمان بین ما حاکم گشت! سپس ملک خنده ای بزد و بگفتا : Sorry و مرا رها بکرد!!!:biggrin:
    نگو ک مهری؟؟؟؟؟؟؟:surprised:یا ابان :razz:یا اذر؟؟؟؟؟؟
    یا بهار؟؟؟؟؟یا زمستون یا تابستون:biggrin:
    فرانک جون چ عسکای زیبایی واست گذاشتن....................هی............
    کیه ک قدر بچمو بدونه؟؟؟؟؟؟؟:redface:شهرام متولد چ ماهی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:razz:
    در روایت است که مریدان، حکیم را پرسیدندی: بهای دلار چند؟ حکیم در پاسخ پرسیدندی: الان؟ یا الان؟ مریدان جملگی ازین پاسخ حکیم نعره ها زدندی و جامه ها بدریدند. :D
    >> >> >>روزی شیخ به همراه چند تن از مریدان مایه دارش حوالی بلوار اندرزگو مشغول دور دور بود. >>تیپ خفن شیخ باعث جلب توجه نسوان حاضر در محفل دور دور شده بود. >>به ناگه شیخ که کمی آب انگور نوش جان کرده بود و بالا بود چشم مبارکش به حوری ظریف اندامی افتاد. >>! >>پس شیخ شیشه برقی اتومبیل مرید را پایین داد و چشمکی همچین تو دل برو به دختر همی زد و دخترک خنده ملیحی به شیخ نثاره کرد! >>در کمال نا باوری شیخ از دادن نمره تلفن خویش اجتناب نمود! >>مریدان خشتک بر کف ماندند که یا شیخنا کار را آن کرد که تمام کرد! >>چه حکمتی در ندادن نمره تلفن بود؟ شیخ پاسخ داد همانا دختران آهن پرستند. >>او از برای ماشین مرید بر ما خنده زد که اگر فردا با پیکان خودمان او را بیرون ببریم تازه هویت واقعیش معلوم میشود! >> >>مریدان چو این سخن شنیدند. به ترتیب حروف الفبا از ماشین پیاده شدندی و نعره ها کشیدندی:biggrin:
    معلومه ک باحالم............تازه فهمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟:eek:اون لبخند ژوکوند گوکان اوزن رو ک میبینم فک میکنم تو داری بهم میخندی:biggrin:
    4- قبول مبلغ پیشنهادی مهریه و شیربها از طرف خانواده ی پسر بعد از چانه زنی های فراوان و حصول اطمینان در باب این که جنس خریداری شده همراه با اشانتیون (پدر دست و دلبازش)، تیکه تر ازین حرفا و پول هاست . شاعر در این مورد فرموده :

    سر و زر ( سکه های مهریه) و دل و جانم فدای آن هلویی

    که جهیز توپ و یک ددیِ جیگر طلا دارد


    5-این مرحله که آن را وصال نیز می خوانند ،پس از "زر خاکستر کُنی های "بی شمار جهت خریدالبسه و جواهر ،چیدمان سفره ی عقد ،اجاره ی ماشین و گل آرایی آن،مشاطه خانه و دست آخر دعوت اقربا ،جهت لمباندن انواع اطعمه و اشربه و جمباندن جوارحشان ،حاصل می شود.

    در روایتی به مهمانان عروسی توصیه شده که تا خرخره بخورند و بیاشامند و تا می توانند اسراف کنند . زیرا روزهای آتی ،به انرژی زیادی ،جهت اجرای بر نامه ی تخریبی و تحلیلی در باب عروسی ، نیازخواهند داشت.


    شیخ این بگفت و در حالیکه علامت $ فضای مردمک چشم هایش را پر کرده بود ، رو به مرید پرسید : فرزندم، اکنون بگو " زر توشه" چه داری؟! :biggrin:
    مریدی گفت : یا شیخ ، قصد خروج از عزوبت کرده و می خواهم با دختری از تیره ی هلوسانان وصلت کنم. راه را از بیراه نشانم دهید.

    شیخ کِلی کشید و گیلی لی لی لی کنان ادامه داد : فرزندم، این سلوک زرمدارانه ی عاقدانه و عاشقانه را مراحلی چند است :


    1- اطمینان از داشتن "زر توشه ای" کافی جهت قدم نهادن در راه.


    2- تلاش برای یافتن دختری، با سنی کمتر و قدی کوتاه تر از خود، ترجیحا دیپلمه( دارای سواد خواندن و نوشتن) و خانه دار که از قوم و قبیله ی هلوهای روزگار باشد با پدری پولدار. در بعضی روایات تاکید شده که پولدار بودن پدر دختر،حتی از هلو بودن خودش نیز مهم تر است.


    3- گسیل شدن به خانه ی دختر فوق الذکر ،همراه با اکابر خانواده ،جهت مراسم خواستگاری. در روایت است که همان بدو ورود به خانه ی ایشان، شش دانگ حواستان را به کار گیرید ،که اگر دختر، مالی نیست و پدرش هم همچین مالی ندارد ، زود سر و ته ماجرا را هم آورده و به فکر مورد دیگری باشید تا مبادا گمراه و مغبون شوید .
    خداروشکر.منم خوبم.خیلی خوب.خواهرشوهر شدم.یه کمی جوگیر شدم:biggrin:از همون روز اول خواهرشوهر بازی درآوردم کلی خندیدیم.البته عروسمون فعلا که خیلی خوبه.امیدوارم تا آخر همینطوری باشه.ما هم دوسش داریم.خداروشکر که اوضاع شما هم روبه راهه.موفق باشی.;)
    سلام جيگر طلا.مرسي. تو خوبي؟
    عزيز جان هر اسپني كه 7 به بعد باشه تو سون 64 نصب ميشه. فقط يكم مشكلتر از 32 هست.
    اين ورژن 7.3 هست. خودم استفاده نكردم نميدونم نصبش راحته يا نه. ولي اگه 7.2 گير بياري اون تقريبا راحت نصب ميشه
    http://mihandownload.com/2011/11/AspenTech-AspenONE-v7.3.php

    بوس تفي :D
    عجی مجی لاترجی.................شهرامو بیار:)
    ی بار من نیومدم تو درس حسابی اینور اونور نباشی..........همش داری شیطونی میکنی اره؟؟؟؟؟؟:razz:
    من رفتم پسر بد........:mad:
    موهایش را که ... دورِ صورتش می ریخت...

    تمام آفتابگردانها...

    زمان را گم می کردند !

    در حوض نگاه که میکرد ...

    تمام ماهی ها... ماهگرفته می شدند !

    من میماندم و ... آرزوی سقوط ...

    در اعماقِ آغوش یکطرفه اش

    موهایش را که دور صورتش میریخت...

    واژه به وجد می آمد...

    من به خیرگی میرفتم ...

    !!
    این روزهــــا خواسته ام فقط این است...

    دستــــم را زیر چانه ام بگذارم و

    به چشمانــــت زل بزنم...

    و تو با آن لبخند آســـمانی مرا نــــوازش کنی...

    و بگویــــی تا آخریــن قطره ی باران

    با هم هســــتیم...

    بار ها گـــــفتم...

    بار ها گفــــتی...

    دلــــت سادگـــی میکند...

    چه بهانــــه می گیرد دل من...

    گاه بــــــارانی...

    گاه طـــــوفانی...

    و گــــاه آرام...

    نفــــس بکش...

    هوایـــــم از آن توست...
    حافظ موسوی:
    از این راه ها هم می توانستی امده باشی
    یا حتی امده بودی
    که سرخس ها این گونه سر خم کرده اند.
    فرامرز سه دهی
    بـی قـرار هـیچ قـراری نـبوده ام
    مـگــر
    قـراری کـه بـا تـو داشتـم و
    هـرگـز نیـامـدی........
    به به عزیز دلم...............خوبی داداش شهرام؟؟؟؟؟؟چ عجب یادی از فقیر فقرا کردی؟؟؟؟؟؟:biggrin:
    اره کم کم خنک میشه..........باید صبر ایوب داشت.....
    منه بی جنبه ک هنو خنک نشده گلوم چرک کرده........:biggrin:چ خبر؟؟؟؟خوش میذگره؟؟؟
    آموخته ام که زیر پوست سخت همه افراد کسی وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.
    آموخته ام که خدا همه چیز را در یک روز نیافرید ، پس من چگونه میتوانم همه چیز را در یک روز بدست آورم .
    آموخته ام که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد.
    آموخته ام که وقتی با کسی روبرو میشویم ، انتظار لبخندی از سوی ما دارد.
    آموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است که میتوان با آن نگاه را وسعت بخشید .
    آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاری ندارد.
    آموخته ام که به چیزی که دل ندارد نباید دل بست .
    آموخته ام که خوشبختی جستن آن است نه پیدا کردن آن .
    و آموخته ام که قطره دریاست ، اگر با دریاست .
    و آموخته ام که عشق ، مهربانی ، گذشت ، صداقت و بلند نظری خصلت انسانهای انسان است
    سلام داداش شهرام.خوبی؟اومدی؟چطوره کارو بار؟اونجا بهتره یا امیدیه؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا