شروین 63
پسندها
138

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • عزیزم سلام. شرمنده امروز نیستم. خیلی دلم واست تنگ شده:( شب میام... تونستی حتما بیا
    حرفی از نام تو

    ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
    سوختم
    خاکسترم آتش گرفت
    چشم واکردم
    سکوتم آب شد
    چشم بستم
    بسترم آتش گرفت
    در زدم
    کسی این قفس را وا نکرد
    پر زدم
    بال و پرم آتش گرفت
    از سرم خواب زمستانی پرید
    آب در چشم ترم آتش گرفت
    حرفی از نام تو آمد بر زبان
    دستهایم
    دفترم آتش گرفت

    قیصر امین پور
    با این همه...

    اما
    با این همه
    تقصیر من نبود
    که با این همه...
    با این همه امید قبولی
    در امتحان سادهْ تو رد شدم



    اصلاً نه تو ، نه من!
    تقصیر هیچ کس نیست



    از خوبی تو بود
    که من
    بد شدم!
    لحظه های کاغذی

    خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
    شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری


    لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
    خاطرات بایگانی،زندگی های اداری



    آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
    سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری



    با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
    خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری



    صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
    خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری



    عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
    پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری



    رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
    شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری



    عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
    خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری



    روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
    در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری
    ای گفتی... دقیقا... چقدر بدم میاد از آدمای پول پرست... آدمایی ه زندگیشون شده پول جمع کردن... یاد داستان شازده کوچولو افتادم
    فال نیک
    گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
    شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
    پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
    گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
    گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
    چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
    تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
    آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
    رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
    حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
    حتی اگر نباشی:
    می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را, می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را
    محو توام چنان که ستاره به چشم صبح, یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را
    بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد, یا کودکان خفته به گهواره تاب را
    بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل, یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
    حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت, چونانکه التهاب بیابان سراب را
    ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی, با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
    سلام ٬ خوبی!؟

    صبح قشنگت بخیر و خوشی:gol: امیدوارم حالت خوب باشه ...

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    واست روزی های خوش و توام با ارامشی رو آرزومندم.:gol:

    حسرت هميشگي

    حرفهاي ما هنوز ناتمام...
    تا نگاه مي کني:
    وقت رفتن است
    بازهم همان حکايت هميشگي!
    پيش از آنکه با خبر شوي
    لحظه ي عظيمت تو ناگزير مي شود
    آي...
    ناگهان
    چقدر زود
    دير مي شود!
    روز مبادا!
    روز مبادا وقتي تو نيستي
    نه هست هاي ما
    چونانکه بايدند
    نه بايد ها...
    مثل هميشه آخر حرفم
    و حرف آخرم را
    با بغض مي خورم
    عمري است
    لبخندهاي لاغر خود را
    در دل ذخيره مي کنم:
    باشد براي روز مبادا!
    اما
    در صفحه هاي تقويم
    روزي به نام روز مبادا نيست
    آن روز هر چه باشد
    روزي شبيه ديروز
    روزي شبيه فردا
    روزي درست مثل همين روزهاي ماست اما کسي چه مي داند؟شايد امروز نيز روز مبادا باشد!
    وقتي تو نيستي
    نه هست هاي ما چونانکه بايدند
    نه بايد ها ...هر روز بي تو روز مباداست
    آره... کلا شعرای قیصر رو خیلی دوست دارم... این یکی هم مال قیصر بود و همینطور شعر زندگینامه ات:smile:
    ادامه:
    شعر تازه ی مرا
    درد گفته است
    درد هم شنفته است
    پس در این میانه من
    از چه حرف می زنم؟
    درد، حرف نیست
    درد، نام دیگر من است
    من چگونه خویش را صدا کنم؟


    من عاشق این شعرم. اگه هزار بارم بخونمش سیر نمیشم
    دردواره ها

    گل پرپر
    دردهای من
    جامه نیستند
    تا ز تن در آورم
    چامه و چکامه نیستند
    تا به رشته ی سخن درآورم
    نعره نیستند
    تا ز نای جان بر آورم
    دردهای من نگفتنی
    دردهای من نهفتنی است
    دردهای من
    گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
    درد مردم زمانه است
    مردمی که چین پوستینشان
    مردمی که رنگ روی آستینشان
    مردمی که نامهایشان
    جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
    درد می کند
    من ولی تمام استخوان بودنم
    لحظه های ساده ی سرودنم
    درد می کند
    انحنای روح من
    شانه های خسته ی غرور من
    تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
    کتف گریه های بی بهانه ام
    بازوان حس شاعرانه ام
    زخم خورده است
    دردهای پوستی کجا؟
    درد دوستی کجا؟
    این سماجت عجیب
    پافشاری شگفت دردهاست
    دردهای آشنا
    دردهای بومی غریب
    دردهای خانگی
    دردهای کهنه ی لجوج
    اولین قلم
    حرف حرف درد را
    در دلم نوشته است
    دست سرنوشت
    خون درد را
    با گلم سرشته است
    پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
    درد
    رنگ و بوی غنچه ی دل است
    پس چگونه من
    رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
    دفتر مرا
    دست درد می زند ورق
    مرسی... منم شعرای معنا دار دوست دارم
    مال من که نیستن.... دو تاشونو حسین پناهی گفته این آخری رو هم قیصر امین پور
    شعری که واسه زندگینامه ات گذاشتی میدونی شاعرش کیه؟
    دستور زبان عشق
    دست عشق از دامن دل دور باد!
    می‌توان آیا به دل دستور داد؟
    می‌توان آیا به دریا حكم كرد
    كه دلت را یادی از ساحل مباد؟
    موج را آیا توان فرمود: ایست!
    باد را فرمود: باید ایستاد؟
    آنكه دستور زبان عشق را
    بی‌گزاره در نهاد ما نهاد
    خوب می‌دانست تیغ تیز را
    در كف مستی نمی‌بایست داد
    به ساعت نگاه مي كنم:
    حدود سه نصفه شب است
    چشم مي بندم تا مبادا چشمانت را از ياد برده باشم
    و طبق عادت كنار پنجره مي روم
    سوسوي چند چراغ مهربان
    وسايه هاي كشدار شبگردانه خميده
    و خاكستري گسترده بر حاشيه ها
    و صداي هيجان انگيز چند سگ
    و بانگ آسماني چند خروس
    از شوق به هوا مي پرم چون كودكي ام
    و خوشحال كه هنوز
    معماي سبز رودخانه از دور
    برايم حل نشده است
    آري!از شوق به هوا مي پرم
    و خوب مي دانم
    سالهاست كه مرده ام
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا