یک روز صبح
قبل از اینکه به آینه چشم بدوزی
تلفن همراهت را بردار و سلامم کن!
و به رسم عادت شیرین گذشته...
عکس خواب آلودت را برایم بفرست!
مگر میتوانم قربان صدقه ات نروم؟!
قول میدهم!!
هیچ چیز به روی خودم نیاورم!
و انگار که همین دیشب
خیلی بی حاشیه و صمیمانه به هم
شب بخیر گفته ایم!
خیالت راحت
من آنقدر دلم تنگ است
که یادم می رود چه بلایی سرم آورده ای.
زن ها وقتی دلتنگ میشن دوست دارن داستانی که هزار بار واسه کسی تعریف کردن را باز هم تعریف کنن تا حالشون خوب شه...
اما اگه سکوت کردن،یعنی نمیخوان که حالشون خوب شه!
گاهی دلتنگى
شبیه دیدن عکسی قدیمی میان آلبوم خانوادگیست،
شبیه پیداکردن نوشته ای غبارگرفته
از زیر فرش های کف اتاق،
چیزی مانند بوی کمرنگ عطر
از شیشه ی خالی ادکلن مورد علاقه ات،
دیدن شاخه گلی خشک
میان صفحات کتاب قطوری که مدت ها بازش نکرده ای،
خواندن دوباره ی کارت پستالهای نَم کشیده
و ملاقات اتفاقی با چهره ای که سالها پیش همسایه ات بوده ...
ما در گذشته هایمان زندگی میکنیم
و همیشه جسممان
به ناچار
به روزهای بعدی منتقل میشود.
آدم بیست درصدی کیست؟
آدم بیست درصدی عبارت است از یک حضور کمرنگ در زندگی ”دیگری“.
کسی که نه میتواند یک آدم صد درصدی پررنگ باشد که وقتی ”دیگری“ دلتنگ است او را دریابد، ببرد کافه یا دور دور و بگوید ”دیگری“ دیوانه غصه نخور من اینقدر می مانم تا حال دل تو خوب خوب بشود
و نه دلش می آید که برود و کلا نباشد تا بلکه یک آدم صد در صدی مناسب بیاید توی زندگی ”دیگری“.
آدم های بیست درصدی بدون اینکه بدانند برای ”دیگری“ فضایی میسازند که ”دیگری“ بینوا نداند خودش با پای خودش برود یا بماند؟ یکجور بلاتکلیفی بین ماندن و رفتن...
#محبوبه_دری
با دلتنگی ات، مرا بیتاب نکن؛
و با بیتابی ات مرا دلتنگ!
تو تکیه گاه منی، تکیه گاه اگر محکم نباشد، تکیه بی معنی است.
با قلبت احساس کن؛ اما با قلبت فکر نکن.
بگذار کمی دیگر هم تحمل کنیم؛ همانطور که صدها سال تحمل کرده ایم.
غذای نیم پخته از خام بدتر است؛
زیرا خام، فریب نمی دهد،اما نیم پخته می فریبد.
پس کمکم کن تا پخته بازگردم...
?????? گاهی وقتها کمی خودخواه بودن چیز بدی نیست!
اگر دیگران را عادت بدهی که همیشه آب میوهی ماندهی ته دستگاه آب میوه گیری سهم تو باشد، یا کتلت زیادی برشته شده، یا بدمزهترین آبنبات مانده در ظرف شکلات یا هر چیزی که دیگران دوستش ندارند؛ به مرور این میشود سلیقهات، میشود سهمت!
هیچکس هم نمیگوید: «آه چه موجود فداکار و دیگردوستی»
بد نیست گاهی برای خودت بهترین و خنکترین نوشابهها را باز کنی. چرا سهم تو نرمترین بالش نباشد یا بهترین یادگاری از سفر، یا سر گل غذا یا حتا ساعتی از برنامهی دلخواه تلویزیونی؟
گاهی باید مثل ملکهها رفتار کرد. باید به دیگران فهماند در وجود هر زنی یا مردی غیر از یک موجود فداکارِ همیشه قانع، ملکه و پادشاهی زندگی میکند که گاه باید عصای سلطنتش را بالا بیاورد محکم و شق و رق بر زمین بکوبد تا دیگران یادشان بیاید قرار نیست همیشه سهم تو از معمولیترین چیزها باشد.
یادت باشد تو ملکه و سلطان زندگیات هستی نه فقط مُسکن و مرهم دردهای دیگران!
هر گلی به یه خاک و یه گلدونی عادت داره
اگه اون گل رو از اون خاک بیرون بیاری و بکاریش توی یه جای دیگه تا چند روز پژمردست .
دلت قرص نیست گُلت میگیره یا نه .
یه روز صبح که از خواب پا میشی میبینی گُلت بهت سلام میکنه و ریشه گرفته .
اما تو تویِ دلش نیستی . فکر و خیالش پیش همون جای قبلیه .
قصه ی گُلِ توی باغچه قصه ی ما آدماست . قصه ی دلای شکستست .
ما آدما هر جا که نفسمون سبک بالا و پایین بیاد مال همونجاییم .
مثل وقتی که توی اتوبوسی و از یه شهری دیگه داری میای به سمت خونه .
اون موقع که پاتو از اتوبوس پایین میزاری . مثل همون حس پیاده شدن .
خلاصه خودمونو گول نزنیم . سعی کنیم حال خودمونو عوض کنیم .
دور نشو
حتى براى يك روز
چون
.
.
چگونه بگويم
يك روز زمانى طولانى ست
براى انتظار من
.
.
مثل انتظار در ايستگاهى خالى
در حالى كه قطار ها در جايى ديگر به خواب رفته اند