رز سیاه
پسندها
1,057

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • روزگاری من و تو

    عاشق هم بودیم

    در شبی مهتابی

    تو برایم خواندی:

    نازنینم،

    عشقم،

    تکیه کن بر دستام

    و دگر هیچ مخور

    غم بی تکیه گهی

    که منم تکیه گهت

    و بدان ای گل من

    که پناهت مردی است

    که مثال کوه است

    و چه اسان من خام

    باورت می کردم

    و نمی دانستم

    تکیه کردن بر عشق

    تکیه بر قامت سست باد است



    عیدت مبارک ...

    امیدوارم توی این روز قشنگ دعاهای خوبت مستجاب بشه ...

    .

    .

    .

    التماس دعا ...
    الان انسان عبادت بی ولایت حقه بازیست
    اساسه مسجدش بت خانه سازیست

    چرا دشمن نمی خواهد بداند
    وضوی بی ولایت اب بازیست

    عید بر شما و خاواده ی محترمتان مبارک

    انشاله باهم جشن ظهور حضرت مهدی روحی فداه رو بگیری

    فقط حیدر امیر المومنین است
    اندازه ی اين عكس تغيير داده شده است. برای ديدن كامل عكس اينجا را كليك كنيد. اندازه ی عكس اصلی 1024x768 است.[IMG]
    سلام خدمت شما. بنظرم ادم عاشقی هستید ...
    انسان های عاشق انسانیت بالاتری دارند .
    خوب... من ایدین هستم . عاشق ایران هستم . هر کاری بتونم براش می کنم تا ایران پیشرفت کنه.
    عاشق شهدا هستم چون عاشق بودن...
    می بینی ابجی تو همه ی این وصفا عشق همیشه هست...
    خلاصه .. افتخار می کنم با یه ادم بسیجی عاشق دوست باشم.
    راستی ... عید امامت رو هم خدمتتون تبریک عرض می کنم.
    یا حق
    موفق باشید
    سلام بر رفیقه شفیق
    خوبید؟؟؟؟؟؟/چه عجب به کوچیکا سرزدید ها
    ما خیلی زیاد ارادت داریم
    خیلی مخلصیم
    یاعلی


    خنده هایم شکلاتی شده اند ... زیادی خالص ... تلخ !

    می دانی ، هوای بهشت به سرم زده است ...

    غمی که مرا فرا خواهد گرفت

    وقتی بوی گل هایش نفس هایم را آلوده باشند ...

    و من بغض خواهم کرد

    و غرق در لذت خواهم شد ...

    می گویند

    آدمی به خدا نزدیک است ...

    بسیار نزدیک ...

    هر گاه که اندوهگین باشد ...

    هرگاه به شدت اندوهگین باشد ...!
    سلام خوبی؟
    چه عجب شما رو این ورا دیدیم!
    ممنون از عکسات!!!


    ورق می خوریم

    همچون دفتری کهنه در باد ...

    و برگ هایمان در خاک گم می شوند ...

    و با باد همسفر

    و در آب جاری ...

    و روزی خواهد رسید

    که دیگر برگی بر این دفتر نخواهد ماند ...

    و آن روز دانه های درشت کلمات

    از هیچ متولد خواهند شد ...!
    سلام عزیز
    نه والا گرفتارم
    نمیرسم دیگه بیام
    خوشحال شدم بسی از دیدنت کوچولو
    سلام
    آدینه بخیر و خوشی و شادی :gol:
    پیشاپیش عید سعید قربان را به شما و خانواده محترم تبریک و تهنیت عرض می کنم



    نه !‌
    شکايت نکن
    کوه هم که باشد
    گاهي
    دم غروب که مي شود
    انگار دلش مي لرزد ...
    به خدا قسم
    اصلا انگار طور ديگري ست !‌
    انگار ايستاده مي افتد
    ايستاده مي گريد
    و ايستاده مي ميرد ...
    پس گلايه نکن !‌

    ...

    از تو چه پنهان
    با تمام بي پناهي ام
    گاهي ايستاده
    در پس همين وجود
    در پس همين خنده هاي سرد
    در پس همين گريه هاي گرم
    هي مي ميرم و زنده مي شوم !

    ...

    سخت است
    صبور باشي ...
    و در حجم اين سکوت
    نـفـسـت بنـد نيـايـد ...!
    سلام!
    خوبی؟
    خوش میگذره؟؟؟
    راستی!
    رای گیری شروع شده!!!
    بیا رای بده!
    به دوستات هم بگو که رای بدن!
    نظر سنجي : بهترين آواتار را چه كسي دارد؟
    مرسی


    ...وقتی بزرگ میشی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرها نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازی قدیم تو - اونقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی ...

    وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمهات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ...

    فردای اون روز تو رو به خاک می دهند و می گویند : " خیلی بزرگ بود " ...

    .

    .

    .

    ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی ، پس بیا و خجالت نکش و نترس ...!


    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی ...

    وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی ...

    وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیدی و تازه کلی براشون رقصیده ای ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه خورشید رو از نزدیک ببینی ...

    دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی ...


    من دختری بودم

    تنها در دنیای خودم

    آروزیم خانه ای بود در بین درختان ...

    من یک رویا داشتم

    که از بلندترین نقطه پرواز کنم !

    ...

    میان برگها قدم زدم

    و از خدا پرسیدم

    من کجا هستم ؟!

    ...

    ستاره ها به من لبخند زدند

    و خدا با خیالی آرام به من گفت

    در من ...

    ...

    حالا که زمان گذشته است

    و خاکستری شده ام

    آماده ام تا

    از بالاترین نقطه پرواز کنم

    ...

    وحالا میفهمم خدا به من چه گفت ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا