رجایی اشکان
پسندها
15,548

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گـاهی آنـــلـایـنـیـم...
    بـی هیـچ دلـیـلـی...
    نـه کسـی هسـت کـه حـرف بـزنی...
    نـه چیـزی هـست کـه بـنویسـی...
    گاهـی تـوی دنیـای حـقیقـی کـه کم مـیاری ،میـای تـوی دنـیـای مجازی کـه شـاید حـضورت حــس بـشه...
    شـاید یکـی بفـهـمه هستی..!!!
    گـاهی تنـها جـاییـکه مـیتونـی باشـی،همـین دنیـای مجــازیه...
    هـمیشـه آنـلاین بـودن بـه ایـن معنا نیـسـت کـه سـرت شـلـوغـه و داری حـرف مـیـزنـی...
    گـــاهــی...
    آنـلایـن تـریـن هـا...
    تنـها تـریـن هـسـتـند....
    کلمه هـآ بہ ذهـنــــ هـآ بـرمےگـردنــد ...
    اشیــأ به کارخـآنه هـآ ...
    تــو بہ خـآطـرآتــــــــ ...
    منـــ به جنگـــــ ...
    حــآلا شبــــــ هـآ خـودمــ رآ بہ تیــررَســـِ
    دشمنــــ رسـآنـده امــ ..!!!
    تــآ نشــآنــ بـدهـمـــ دلتنگـے وَقتـــــُ
    بـےوقتـــــ رآ نمـےفَـهـمـــد ..!!!
    و درستـــــ در تیــررَســـِ دشمنـــــ خیــآل مےڪنم دستـــــ هـآیمـــ چقــدر
    بــرآۍ لمســـ ڪردنـــ آمــآده انـد ..!!!
    و سیگــآر رآ بــر لبـــــ هــآیمــ رهــآ ڪرده امــ ...
    تُفَنگـــــ رآ رهــآ ڪرده امــ ...
    زنـدگـے رآ رهـآ ڪرده امــ ...
    و جنگــــــ رآ بـآ تمــآمــِ مُقــدسـآتشـــ ..!!!
    سیگــآر امــآ رهـآیـمـــ نمےڪند ...
    و جنگـــے ڪہ بـآ خـآطـرآتمـــ رآه انــدآختہ امــ رهـآیمـــ نمےڪند ..!!!
    خـونــ رهــآیمـــ نمےڪند ..!!!
    سَـرگیجہ رهـآیمـــ نمےڪند ..!!!
    زمــآنـــ رهــآیمـــ نمےڪند ..!!!
    پــوچـے رهــآیمـــ نمےڪند ..!!!
    منـــ دور مـآنــده امــ !!!
    نــآخـوآنـده مــآنـده امـــ !!!
    رفتمــــ از دستـــــ ،،
    و بہ آغـوشــــِ خـودمــ بـرگشتمـــ !!!
    جـآ بـہ انــدازه ۍ تنــهــآیـےِ منـــ ،،
    در منـــ نیستـــــ ...!!!
    باران هم برای آمدن بهانه می گیرد ، می ترسد از باریدن
    هوای مسمومی است ، سرزمینی پر از گرگ ...
    من به یک قطره آب هم قانعم در جایی که حتی این کویر هم غنیمت است!
    سر به زیر بودم رویاهایم بر باد رفت ، سر به هوا شدم و همه چیز زیر خاک رفت...
    تشنه ام ، در حسرت محبت ، در آرزوی همنشینی با کسی که تنها برای خودش قدم برندارد
    شاید به جایی رسیده ام که نفرت دارم از تمام آدمهایی که به ظاهر خنده بر لب دارند ، به ظاهر دلسوزند و به ظاهر مهربان...
    برمیگردم به سر خط ، شاید آن هوای مسموم همه را بیمار کرده است
    شاید آن قطره ی آب همه را گمراه کرده است
    چهره ای روی چهره ی واقعی ، مثل ابری سیاه روی آسمان آبی
    نه به آن پرنده ای که در قفس است و به دام افتاده ، نه به آن عقابی که آنقدر اوج گرفته تا به آخر آسمان رسیده
    میخندیم از حقیقت و اشک میریزیم از آن چیزی که واقعیت ندارد
    دروغ های شیرین و صداقت های تلخ ، ما همه محکومیم به سکوتی که درونش پر از صداقت است و آزادیم از فریاد پر از دروغ!
    من که تسبیح نبودم ، تو مرا چرخاندی
    مشت بر مهره تنهائی من پیچاندی
    مهر دستان تو دنبال دعائی می گشت
    بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
    ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی
    از همین نغمه تاریک مرا ترساندی
    بر لبت نام خدا بود ، خدا شاهد ماست
    بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی
    دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
    عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی
    قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
    تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی
    جمع کن : رشته ایمان دلم پاره شده ست
    من که تسبیح نبودم ، تو چرا چرخاندی ؟
    مـَـــن یـــہ〖 مـََـــردََم 〗
    نــَــہ مـیـتـونم بـشـیـنـم گـِـریـہ ڪـنم
    نــَــہ مـیـتـونـم مــوهامــو ڪــوتاه ڪــنـم
    نــَــہ مــاشـیــن دارم بــرم بــگــردم
    از اونــام نـیـسـتـم هــر روز بــا یڪے ......
    مــــن دوتـــا هـــدفــــون دارم
    بـــا یـــہ پاکـــتِ ســیــگار
    زنــدگـــے مـــن هــمــیــنــہ
    دلــخــوشــے مــن بــا شــمـا فــرق داره
    قلب، مهمانخانه نيست که آدم‌ ها بيايند دو سه ساعت يا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ ی گنجشک نيست که در بهار ساخته بشود و در پاييز باد آن را با خودش ببرد.
    قلب، راستش نمی دانم چيست؟

    اما اين را می دانم
    که فقط جای آدمهای خيلی خيلی خوب است!
    برای همیشه… :gol:
    سلام آقای رجایی بی نهایت از محبتتاتون سپاس گذارم که در این نبودنها به یادم بودین....واقعا شرمنده بزرگواریتونم ببخشید که بی جواب بودن یه مدت درگیرم کمتر سر میزنم اما بنده رو خیلی خوشحال کردین بازم ممنون:gol::gol::gol::w27:
    دارم عادت میکنم به نخواستن خواسته هایم .... "
    به گمانم این اغاز بی تفاوتیست ..
    و من میترسم از چنین روزی ...
    میگویم ... زمستان معجزه ای ندارد .. ؟
    " مثلا یک روز صبح با صدای باران بیدار شوم و نشسته باشم کنار خدا .. "
    حوالی آسمــــــ ـآن ها "
    که دیگر هیچ هراسم نباشد ...
    ازاین عادت های زمینی ... ! "
    می گریزم از بودن های تکراری
    می مانم
    به پای خودم!
    هیچکس جز من،
    مرا نمی خواهد...:(
    پُــر ڪن رفیـقـــ جــآمــِ مــرآ ،، بـےخیــآلِ درد
    آتشـــــ بـریــز بـر تنــــِ اینـــــ روزهــآۍ ســرد
    پُــر ڪن رفیقـــ ،، بــآز خــرآبـــ استــــ حــآلمـآنـــ
    مستے بریــز بـر رَگـــــِ خـوآبـــــ و خیـآلمــآنـــ
    پُــر ڪن ڪہ از زمینـــ و زمــآنـــ خستہ امــ رفیـقـــ
    غیـر از تــو از تمــآمــِ جهـآنـــ خستہ امــ رفیقـــ
    قــدرۍ بنــوشـــ و حـآلِ مـرآ روبــرآه ڪن
    بـآ چشمــِ مستـــــ دور و بــرتـــــ رآ نگــآه ڪن
    حـآلمــ خـرآبـــــ ،، گـرچہ تـو مےسـآزۍامــ رفیقـــ
    منـــ همــ شڪستـــــ خـورده ۍ اینـــ بـآزۍامــ رفیقـــ
    پُـر ڪن رفیقـــ جـآمـِ مـرآ ،، بـےخیـآلِ درد
    آتشـــ بریـز بـر تنـــِ اینـــ روزهـآۍ سـرد
    غیــر از شـرآبـــــ از همہ مـآ زخمـــ خـوردیمـــ ..!!!
    غیــر از شــرآبـــــ
    از همہ
    مــآ زخـمـــ خــوردیـمـــ ..!!!
    پُـر ڪن رفیقـــــ ،،
    بــآز حـآلـمــآنـــ خــرآبـــــ استـــــ ..!!!
    شبـــــ هـآۍ سیــآهِ مستـــــ ،،
    تبـــــ دآرنــد !!!
    و تــآریڪۍ ،،
    و تنهــآیــے ،،
    و بیــدآر خـوآبـے
    و بیــدآر خـوآبـے
    و بیــدآر خـوآبـے
    منـــ در اینـــ بیـدآر خوآبـے فـرامـوشـــ مےڪنم ،،
    روزهــآ ،، افـراد ظـآهرۍ زنــدگےامــ رآ ..!!!
    بـےآنڪہ حقیقتے دآشتہ بـآشـنــد ..!!!
    ديروز را دانسته آمديم
    امروز ندانسته عاشقيم
    و فردا روز را ... ای رِندِ مانده بر دوراهیِ دريا و دايره
    خدا را چه ديده‌ای!


    علی صالحی


    و زمستان

    آب یخی بود

    بر دلِ عاشق پاییز

    که باور کند

    او برنمی گردد...

    سید محمد عباسی
    آه ها
    بادند و با باد می روند
    اشک ها
    آب اند و به دریا می پیوندند
    اما به من بگو
    وقتی که عشق
    فراموش می شود
    به کجا می رود ؟


    گوستاو آدولفو بکر
    دفتر عمر مرا
    دست ایام ورق ها زده است
    زیر بار غم عشق
    قامتم خم شد و پشتم بشکست
    در خیالم اما
    همچنان روز نخست
    تویی آن قامت بالنده هنوز.


    حمید مصدق
    کسي چه مي داند
    من امروز چند بار فرو ريختم
    چند بار دلتنگ شدم
    از ديدن کسي که
    فقط پيراهنش شبيه تو بود

    گاهي اوقات حسرت تکرار يک لحظه
    ديوانه کننده ترين حس دنياست.


    ژوآن هرييس
    می بینی چه شب ساکتی است،
    انگار هیچکسی در دنیا نیست !
    یا شاید:
    من در دنیای هیچکس نیستم...

    " ایگور استراوینسکی"
    از دلـــتنــگے چیزے شـنیــدہ ای؟؟
    مثل این است ڪـہ دســتت را با ڪــاغـذ بریدہ باشی!!
    زخمے نمــیـــزند، خونے نمــیــریزد، ولــــے . . .
    میــســوزاند!
    عجـــیــــــب میـســـوزانـد . . .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا