رجایی اشکان
پسندها
15,548

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وقتی بچه بودم روی پله های راهروی خونه ی قدیمی مون می نشسم و به این فکر می کردم که در آینده، زندگیم چه شکلی میشه!
    اون موقع فکر می کردم وقتی بزرگ شم یه کارآگاه خصوصی میشم.
    یادمه همیشه یه شب بارونی پاییز رو تصور می کردم که من پالتوی چرمی تنمه و با چتر مشکی که همراهمه توی خیابونی که به خونه کوچکم منتهی میشه دارم،قدم می زنم، اون خیایون پر از نورهای آبی بود و سنگ فرش های زیبایی هم داشت.
    من همیشه خیال می کردم وقتی به درب خونه ام برسم، پیر زن همسایه که البته زن خوبی هم هست، واسم یه شیشه مربای شاهتوت تازه می آره و من بعد از کلی تشکر وارد خونه میشم.
    در حالیکه حسابی خسته ام و می خوام بخوابم،زنگ خونه به صدا در می آد و وقتی در رو باز می کنم پسر بچه همسایه رو می بینم که از من می خواد توی تکالیفش کمکش کنم، راستش اون موقع فکر می کردم وقتی بزرگ شم صدام مثل دوبلر سریال 'کمیسر ناوارو'، گرم و گیرا میشه و با لبخند به اون پسر بچه میگم، البته جانم.
    اون هم داخل خونه می آد و از من می پرسه که غازهای وحشی در زمستون به کجا مهاجرت می کنن؟
    من هم که حتما اطلاعات عمومی بالایی دارم جواب میدم، اون ها توی زمستون از جنوب به شمال میرن و سپس واسش مربای شاهتوت تازه می آرم.
    چند دقیقه بعد مادر اون پسر بچه دنبالش می آد، که البته زن زیبا و جوانی هم هست و شباهت زیادی هم به بازیگر دختر سریال 'کمیسر ناوارو' داره.
    اون زن از همسرش جدا شده و معمولا هر هفته واسه تعمیر آبگرمکن خونشون از من کمک میگیره.
    بعد از راهی کردن اون ها تصمیم می گیرم به تخت خوابم تو بهترین جای دنیا برم اما ناگهان تلفن زنگ می خوره و همکارم بهم میگه باید برم سر صحنه قتل، وقتی اونجا میرسم متوجه رابطه بین قاتل و مقتول میشم و به پلیس ها میگم که اون حتما یه روز برمیگرده و پلیس ها هم چند وقتی اون جا رو تحت نظر می گیرن و آخر سر می بینن که قاتل بر می گرده و من خاص ترین کارآگاه دنیا میشم!
    اما وقتی بزرگ شدم فهمیدم خیلی از اون فکرها اشتباه بوده!
    وقتی بزرگ شدم فهمیدم مربای شاهتوت تازه رو پاییز درست نمی کنن، فهمیدم غازهای وحشی در زمستون از شمال به جنوب مهاجرت می کنن، فهمیدم هیچ مردی از یه زن مجرد که آبگرمکنش خراب شده نمی گذره!
    فهمیدم بهترین جای دنیا،پله های راهروی خونه قدیمی مونه.
    وقتی بزرگ شدم فهمیدم خیلی از رفته ها دیگه بر نمی گردن!

    روزبه معین
    دل بستن به سایه ها تاوان سنگینی دارد...

    باید همیشه پشت به خورشید بایستی...

    وبدانی که افتاب درچه ساعتی

    غروب میکند...

    سایه ها مرام عجیبی دارند می ایند

    عاشقت میکنند ودم غروب می روند به

    دنبال بی سرانجامیشان...


    نیمه جانی بر کف
    کوله باری بر دوش
    مقصدی بی پایان
    قرن ها پشت افق
    سحری سر گردان
    که در آن اتش کم نور نگاهی تنها
    سینه ی ساکت صحرای سحرگاهی را
    مثل یک آینه رو به برهوت
    پی سو سوی نگاهی دیگر
    بی ثمر می کاود
    وحشتی بی گانه
    در سراپای وجود
    لذتی پر آشوب
    پای محراب سجود
    در دل ویرانی آخرین دلخوشیم
    چشم ویرانگر توست
    خسته از جنگیدن
    آخرین فرصت صلح
    عشق عصیانگر توست
    کاش غیر از من وتو
    هیـــــچّکس با خبر از ما نشود
    نوبت بازی ما باشد و دیگرهرگز
    نوبت بازی دنیا نشود...
    زیبایی یک زن در لباس هایی که می پوشد نیست
    در چهره یا در نحوه ی آرایش موهایش نیست
    زیبایی یک زن در چشمانش است
    چشم هایش راه ورودی قلبش هستند
    مکانی که عشق در آن جای دارد.
    عاشق شدن چیز ساده ای است
    آنقدر که تمام انسان ها
    توان تجربه کردن آن را دارند
    مهم عاشق ماندن است
    بی انتها، بی زوال، تا ابد و بی منت
    گاهی از نزدیک شدن زیاد فراموش میشی . ..

    بله...برا همینه تصمیم گرفتم دیگه فاصلمو با آدما حفظ کنم
    ....................................................

    شبتون بخیر
    ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻢ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻡ ! ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻻﻑِ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺯﺩ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﻮﺩ ! ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿــﭽﮑﺲ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻧﮕﺬﺍﺭﻡ! ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿــﭽﮑـﺲ ﻭﺍﺑﺴـــﺘﻪ ﻧﺸﻮﻡ ﻭ ﻗﻠﺒـــــﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺁﺩﻣﯽ ﻧﺒﺨــﺸﻢ ! ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﻢ ﺍﻋﺘﻤـــــﺎﺩ ﻧﮑﻨﻢ! ﻣــــﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﯾــﺎﺩ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ : "ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ" " ﻫﻤﻪ ﯼ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ....
    ما خیلی زیاد فکر می‌ کنیم و خیلی کم احساس! بیشتر از ماشینی‌ شدن به انسانیت نیاز داریم، و بیشتر از تیزهوشی به مهربانی و عطوفت. بدون این‌ ها زندگی سرشار از خشونت خواهد شد و همه چیز از دست خواهد رفت . " چارلی چاپلین ":confused:
    این سال ها شماره تلفن خیلی ها را خط زده ام غزاله ، هوشنگ ، شاملو محمد ... عده ای مرده اند عده ای نیستند عده ای رفته اند و دور نیست روزی که بسیاری نیز شماره تلفن مرا خط خواهند زد زندگی همین است یک روز می نویسیم و دو روز دیگر خط می زنیم ... سید علی صالحی
    کاش تا دل میگرفت و میشکست
    دوست می آمد کنارش می نشست!

    کاش میشد روی هر رنگین کمان
    می نوشتم "مهربان "با من بمان!!!

    کاش می شد قلب ها آباد بود
    کینه و غم ها به دست باد بود

    کاش می شد دل فراموشی نداشت
    نم نم باران هم آغوشی نداشت

    کاش می شد کاش های زندگی
    تا شود در پشت قاب بندگی

    کاش میشد کاش ها مهمان شوند
    درمیان غصه ها پنهان شوند

    کاش می شد آسمان غمگین نبود
    رد پای کینه ها رنگین نبود
    سلام آقا اشکان عزیز
    خوبین؟
    ممنون بابت پیامای زیباتون..لطف کردین:redface:



    گاهی دلتنگی
    شبیه دیدن عکسی قدیمی میان آلبوم خانوادگیست،
    شبیه پیداکردن نوشته ای غبارگرفته
    از زیر فرش های کفِ اتاق،
    چیزی مانند بوی کمرنگِ عطر
    از شیشه ی خالی ادکلن مورد علاقه ات،
    دیدن شاخه گلی خشک
    میان صفحات کتاب قطوری که مدت ها بازش نکرده ای،
    خواندن دوباره ی کارت پستالهای نَم کشیده
    و ملاقات اتفاقی با چهره ای که سالها پیش همسایه ات بوده ...

    ما در گذشته هایمان زندگی میکنیم
    و همیشه جسممان
    به ناچار
    به روزهای بعدی منتقل میشود.


    بابک_زمانی
    اگر_آدم_ها_نبودند
    به قول خسرو شکيبايي:
    حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن....!
    ميداني هر قلبي "دردي" دارد... فقط نحوه ي ابراز آن متفاوت است!
    برخي آن را در چشمانشان پنهان مي کنند و برخي در لبخندشان....!
    ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم... شاید رنگ مورد علاقه یکدیگرنباشیم!!!
    اما روزی ... برای کامل کردن نقاشیمان؛ دنبال هم خواهیم گشت !...به شرطی که اینقدر نتراشیم همدیگر را تا حد نابودی...!!!!


    پُــرم از اشـــکــ…


    آنــقـَــدر کــه


    دنـیـــــا بـایـد چتـــر بر سـَرش بگیـــرد


    بـا احـتـیــــاط مـرا ورق بِـزند ….
    برای کفشی که همیشه پایت را می زند
    فرقی نمیکند تو راهت رو درست رفته باشی یا اشتباه
    هر مسیری را با او هم قدم شوی شوی
    باز هم دست آخر به تاول های پایت می رسی
    آدم ها به کفش ها بی شباهت نیستند
    کفشی که همیشه پایت را می زند
    آدمی که همیشه آزارت می دهد
    هیچ وقت نخواهد فهمید تو چه دردی را تحمل کردی تا با او همقدم شوی
    درد دارد وسـط ِ جـاده ای بـاشـی
    بـی “هـمـسـفـر”
    بـی “هـمـراه”
    بـی کـسـی کـه پـشـتـت بـاشـد..
    کـه دلـگـرمـت کـنـد..
    کـه بـگـویـدت بـرو
    “مـن هـسـتـم”
    دَرد دارد:(
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا