تولد یکی از دوستام بود که خیلی وقت بود ندیده بودمش. این مدت رفته بود دماغش رو عمل کرده بود، ابروهاش رو هم مدل سامورایی کرده بود. خلاصه قیافه اش خیلی عوض شده بود. به قول خودش، قیافه اش خیلی شیک شده بود.
دیشب که اومدم خونه همینطوری که توی آینه خودمو نگاه میکردم، داشتم فکر میکردم که اگه دماغم تغییر کنه قیافه ام چه شکلی میشه؟ یا مثلا ابروهام، هی راجع به جز به جز صورتم فکر میکردم، بعد کلی با خودم کلنجار رفتم. آخرش دیدم که هرکاری کنم، قیافه ام هر تغییری که بکنه، دلم برای همین دختر درب و داغونی که الان هستم تنگ میشه… تصور اینکه دیگه اینطوری نباشم و قیافه ام اینی که هست نباشه، و دیگه یه دختر اینطوری تو خیابون راه نره، برام دردناکه حتی. واقعا به همینی که هستم عادت کردم و دوستش دارم.
به قول آیلار که همیشه میگفت: خیابانها پر از خوبرویان هست ولی من همین قیافه درپیتم رو دوست دارم!
