منم رفتم یه جادیگه دارم بحث می کنم...
انقدره خوبه..
لااغل اخراج بشم اب نداره..
چرا شمارشو نداری؟؟
بابا من دلم شور می زنه..
خودش گفت اصلا" بعد از ظهر عاشورا دیگه می یاد..
پس کو؟؟؟؟
[IMG][IMG]
خب تو از من صبورتری..من مثل تو قوی نیستم..اعصابم خیلی داغون تر از اینا حرفاست..دیگه کم کم خودم دارم غرق میشم آرش..حس بقادوستیم میگه از این محیط فاصله بگیرم
ما همه دوستیم..ما همه هموطنیم..هم دینیم..فقط برخی نظرات سیاسیمون فرق میکنه..
نکته همینه دیگه آرش..ما دیگه دوست نیستیم...اینجا اگه بمونم فقط شاهد این هستم که دوست ها چطوری همه چیز رو به لجن میکشن و زیر پا میذارن..اگه برم اقلا این چیزها رو دیگه نمیبینم..من دارم از دست همین چیزها فرار میکنم پسر!!بذار بگم رفتم و تنها موندم نگم موندم و تنها موندم...دوستامتوی روم وایسادن و بهم بی احترامی کردن
من زیاد در بند تغییر دادن اطرافم نیستم..بیشتر به فکر اینم که اعصاب خودم در امان بمونه...میدونی من تا جایی که بتونم تحمل میکنم بعد یهو میریزم بیرون...یهو قاطی میکنم...بودن یا نبودن من نه کمکی به این بی احترامی ها میکنه نه علیه این ها کاری میکنه...اینا به یه چیزهای ذاتی برمیگرده که اگه محیط مناسب باشه بروز پیدا میکنه که الان متاسفانه زمینه برای بروز اون حالت ها و بی احترامی ها پیدا شده..دیگه نمیشه کاریش کرد...دیدم توی تاپیک ها چقدر خوب جواب بقیه رو دادی..من حتی اونقدر هم توان و تحمل ندارم آرش..رفتنم بهتره..
آقایی آرش جان...اختلاف عقیده چیزی نیست که ناراحتم کنه..توهین ها و بی احترامی ها ناراحتم میکنه..اونم که دیگه اینجا باب شده..یه چیز معموله..بیخیال آرش جان..کم کم جمع و جور میکنیم که بریم..اینجا دیگه اون جایی نیست که میشناختم..اینجا به غیر از ما یه شما و اونایی هم وجود داره..قبلاها این جوری نبود..اگر هم بود اینجوری نبود..بی خیال داداشی
کربلا یعنی، دلی مشتاق جانان یافتن
رنگ نیلوفر گرفتن بوی ریحان یافتن
کربلا یعنی، به حکم عقل، با فتوای عشق
آن چه را دل می پسندد، بهتر از آن یافتن
کربلا یعنی، به «گرد شهر گشتن با چراغ»
انس پیدا کردن با عشق و انسان یافتن
کربلا یعنی، به استمداد ایثار و شرف
در دل دریا نجات از موج توفان یافتن
کربلا یعنی، تنفس در هوای پاک وحی
سینه را دریایی از تفسیر قرآن یافتن
کربلا یعنی، در آغاز طواف کوی دوست
جوشش لبیک را در عمق وجدان یافتن
کربلا یعنی، در استقبال باران بلا
سایبانی مطمئن از چتر عرفان یافتن
کربلا یعنی، میان التهاب و تشنگی
آب را در حسرت لب های عطشان یافتن
کربلا یعنی، عروج بنده از خود تا خدا
خویش را گم کردن و آرامش جان یافتن
کربلا یعنی، طلوع سرخ و رستاخیز سبز
یا سرآغاز سپیدی بعد پایان یافتن
عاشورا بود، عاشورای سال ۴۹.. گفتم به مجلس روضه ای از همین روضه ها که همه جا هست و صدایش از هر کوچه و خانه بلند است بروم.. دیدم ایمان و تعصب من به عظمت حسین و کار حسین بیش از آنست که بتوان آن همه تحقیرها را بشنوم و تحمل کنم.. منصرف شدم..
اما شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه بود و خانه یکپارچه سکوت و درد.. چه میتوانستم کرد؟ از خود توانستم منصرف شوم، از روضه توانستم منصرف شوم، اما چگونه میتوانستم خود را از عاشورا منصرف کنم..؟
حسین، آنکه عظمت رنج و شکوه شهادتش هر رنجی را در زندگی آسان میسازد و هر مصیبتی را حقیر..!
قسمتی از کتاب حسین، وارث آدم- دکتر علی شریعتی