حنا جون
پسندها
375

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تــو میگذری ..

    زمان ..

    میــگـــــذرد !..

    چه کنم با دلــــی ..

    که از تو ..

    توان گذشتنش ..

    نیست !!
    .
    .
    .
    ای کاش زبان نگاهم را می دانستی

    و با این همه سکوت

    مرا به خاموشی متهم نمی کردی

    کاش می دانستی من همیشه

    با زبان چشمانم با تو سخن می گویم

    چشمانی که از ندیدنت

    سیل ها دارند برای جاری ساختن

    سخن ها دارند برای گفتن

    غزل ها دارند برای از تو سرودن و

    عشق ها دارند برای از تو فریاد کردن

    کاش می دانستی که من تو را

    دوست دارم
    تقدیم به تو:
    دلم میخواست بهترین را به تو تقدیم کنم.
    اما تو....
    در میان بهترین هایم بهترینی.
    و در میان بزرگترین هایم بزرگترین.
    تقدیم به تو که دلم میخواست نان شادی هایم را با تو قسمت کنم
    در لحظه های خیس نیایش

    لحظه هایی از جنس پرستش

    با تو سخن میگویم گاه با زبان

    گاه با اشک چقدر زیباست لحظه های ناب دل دل کردنم

    با تو

    می دانم در خلوت سکوتمان

    سکوتی که برایت پر است از فریاد

    نا گفته های من

    تنها من هستم

    و تنها تو چقدر خوب است که حرفهای دل مرا فقط تو میدانی
    هر جاده خالی از نگاه توست

    من چشم به راهت اشک میریزم

    رویاتو دارم توی این خونه

    اما از این تنهایی لبریزم

    بین منو تو جز تو راهی نیست

    تا وقتی عکسِ ِ پشت پلکامی

    کی با من ِ دیوونه میسازه

    جز تو که اوج عشق و معنامی

    اینجا فراموشی یه تسکینه

    اما برای من فقط درده

    کی میگه دوری تا ابد از من

    کی میگه"رفته بر نمیگرده"



    نذار احساس دلتنگی واسم مثل یه عادت شه

    دعا کردم که برگردی یه کاری کن اجابت شه
    تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد،
    اما شبها..
    وای از شبها...!
    ...
    هوای آغوشت دیوانه ام میکند،
    و من در اشک غرق می شوم...!

    آيينه اي برابر آيينه ات مي گذارم تا از تو ابديتي بسازم
    [IMG]

    از تقسيم ناعادلانه عشق سهم من نگاهي بود كه از لابه لاي در هر روز به بهانه اي مي تراويد
    این که باید
    فراموش ات می کردم را هم

    فراموش کردم !

    تو تکراری ترین حضور ِ روزگار ِ منی

    و من عجیب ؛

    ...به آغوش ِ تو
    از آن سوی فاصله ها

    خو گرفته ام
    به تو محتاجم
    نه برای زیستن
    نه برای دیدن
    نه برای آسودن
    به تو محتاجم برای گریستن
    شانه هایت جاری کننده ی اشکم
    نگاهت آرام کننده ی دلم
    وجودت تسکین دهنده ی عشقم
    گرمی دستانت تنها بهانه ی بودنم
    گرمی صدایت تنها بهانه ی ماندنم
    و خندیدنت تنها بهانه ی خندیدنم
    ای جاری کننده ی اشک هایم
    ای آرام کننده ی دل بی قرارم
    ای تسکین دهنده ی عشق سوزناکم
    دستانت را به من بسپار
    صدایت را به من بسپار
    خندیدنت را به من بسپار
    تا باشم, بمانم و بخندم ...
    چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت



    دزدیده و به جاش یک زخم همیشه گی ،



    رو قلبت هدیه داده زل بزنی به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی



    حس کنی که هنوز هم دوسش داری





    چقدر سخته دلت بخواد سر تو باز به دیواری تکیه بدی



    که یک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده





    چقدر سخته تو خیالت ساعت ها با هاش حرف بزنی اما



    وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی





    چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه اما



    مجبور بشی بخندی تا نفهمه که



    هنوز هم دوسش داری





    چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغ دیگری ببینی



    و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب

    بگی........گل من باغچه نو مبارک
    تو همان عابری هستی

    که خزان دلم را

    با گام هايت

    بهار عشق کردی

    تو تکرار بارانی

    و نگاهت تابلوی قشنگ شبی زيباست

    که مرا می خواند
    دوست من سلام.

    حنایی خوبی.

    جات خالی سرم چندروزی شلوغ بود، امیدوارم سر توهم همینجوری شلوغ بشه.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا