سنگيني دوران را
بر شانه هايم احساس ميكنم
نفسهايي كه، از گرمگاه سينه بيرون مي آيدو
در برابرت مثل كوه قد علم ميكند.
فرازو نشيب،پستي و بلندي
خداي من:
بگذار پايم را فراتر از بودنم بگذارم
امشب خواب باديدگان من بيگانه است.
ثانيه،دقيقه،ساعت،
روز،ماه،سال،را
پشت سرگذاشتم
به اميد فردايي،بهتر از امروز؛
اما گويي فردا خوابيست
بس دس نيافتني
كه بايد در خواب، خوش بود
با خيالش؛
خيال
چه روياي شيريني،
وگاه بس هولناك و تكان دهنده
تفكرم برآن بود كه،
من هم طعم زندگي دلخواهم را ميچشم
اما دريغ،دريغ كه نخواستم حقيقت را بپذيرم.
پاييز بود،
صداي خش خش
خرد شدن برگها زير پايم
تداعي لحظه هاي سپري شده
گذشته ام را برايم زنده ميكرد.
چه حس عجيب
پاييز بود، اما دلم سرشار از بوي بهار بود
زمستان شد و باز دلم از زمانه عقب افتاده بود
هواي بهار را سر ميداد
با آمدن بهار ،دلم بهاري بود و بهاي تر شد
تابستان ديگر بهاري نبود،زمستان بود
زير گرماي سوزان تابستان،
كولاكي بس هولناك مرا دربر گرفته بود،
اما دريغ كه كسي قادر به دركش نبود...
چون جاي من نبود...
(تقويم سردرگم)
متن:تارا
بر شانه هايم احساس ميكنم
نفسهايي كه، از گرمگاه سينه بيرون مي آيدو
در برابرت مثل كوه قد علم ميكند.
فرازو نشيب،پستي و بلندي
خداي من:
بگذار پايم را فراتر از بودنم بگذارم
امشب خواب باديدگان من بيگانه است.
ثانيه،دقيقه،ساعت،
روز،ماه،سال،را
پشت سرگذاشتم
به اميد فردايي،بهتر از امروز؛
اما گويي فردا خوابيست
بس دس نيافتني
كه بايد در خواب، خوش بود
با خيالش؛
خيال
چه روياي شيريني،
وگاه بس هولناك و تكان دهنده
تفكرم برآن بود كه،
من هم طعم زندگي دلخواهم را ميچشم
اما دريغ،دريغ كه نخواستم حقيقت را بپذيرم.
پاييز بود،
صداي خش خش
خرد شدن برگها زير پايم
تداعي لحظه هاي سپري شده
گذشته ام را برايم زنده ميكرد.
چه حس عجيب
پاييز بود، اما دلم سرشار از بوي بهار بود
زمستان شد و باز دلم از زمانه عقب افتاده بود
هواي بهار را سر ميداد
با آمدن بهار ،دلم بهاري بود و بهاي تر شد
تابستان ديگر بهاري نبود،زمستان بود
زير گرماي سوزان تابستان،
كولاكي بس هولناك مرا دربر گرفته بود،
اما دريغ كه كسي قادر به دركش نبود...
چون جاي من نبود...
(تقويم سردرگم)
متن:تارا