محو تماشای جمالت شده بودم
جادوی چشمانت جان از بدن مرباید
فهمیدم یار دیگری داری
به خیالم تو را راه نمیدهم
حرفات تلخ شده بود
به عشق ایمان نداشتی
شایسته است به تو کینه بورزم
کینه نمی بندم..کینه بلا است
خودم ترجمه کردم نیروانای عزیز...
تو یک چیزی بگذار من بترجمم