صوب بخیر :| نه من اجازه نمیدم اصن :|

.
.
.
ما در زمان های دور ی فامیلی داشتیم دختر بزرگه شوهر کرده بود دوتا خواهر مجرد داشت کوچیکتر از خودش
بعد طوری بود چون پدر مادر اینا به رحمت خدا رفته بودن شوهر خواهره شده بود ولی امر این دوتا :دی
هر خواستگاری براشون میومد شوهر خواهره قبول نمیکرد ظاهرا دوست نداشته باجناق داشته باشه
ازش می پرسیدن میگفتن چرا سد راه اینا شدی ؟! میگف من ی چیزی میدونم که صلاح نمیدونم اینا برن خونه ی بخت
اگرم خواستگار سمجی پیدا میشد و اصرار میکرد این ی اسلحه شکاری و ی تبر داشته تو خونه

که
ازشونم استفاده نمیکرده و ارث پدریش بوده :|
با اون دنبال خاستگارا میکرده اونام فرار میکردن هفتا سنگم پشت سر خودشون مینداختن از ترس جوونشون
بابام میگه اصن اون اسلحه گلوله توش نبوده هیچوقت

.
.
.
خلاصه اینکه منم الان ی همچین حسی نسبت به نازی _الی دارم
از ما گفتن بود :| ی نانچیکویی تفنگی چیزی میارم با خودم :|