الناز تبریز
پسندها
2,641

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تنهایی از نبودن های کسی شروع می شود که باید باشد اما نیست.
    تنهایی از بی تفاوتی های ِ یک دوست در یک مسئله ی کوچک شروع می شود. تنهایی از کلمه های ما آغاز می شود، از کلمه های بزرگی که هضم کردنشان دشوار است.
    تنهایی از کار دارم های تو، وقت ندارم های تو، نبودن های تو، شلوغ بودن های تو آغاز می شود و در دست های من ادامه پیدا می کند. در لحظه هایم.
    تنهایی، که از بی حوصلگی تو، برای من آغاز می شود.

    از زود رفتن هایت، زیاد نماندن هایت، دیر دیدن هایت آغاز می شود و می رسد به شب های من.

    می رسد به بغض های من، می رسد به چشم هایم، به لب هایم که انقدر ساکت اند. تنهایی ساده نیست، از هرکجا که ریشه بگیرد جای ِ دیگری را ویرانه می کند. جای دیگری می ماند و هیچ وقت رفتنی نیست.
    تنهایی از نبودن ها آغاز می شود. از همین نبودن های ساده ی من و تو که ساده نیست...


    بالاخره بعد از مدتها
    توانستم
    کتاب وجودم را
    خلاصه کنم
    " دوستت دارم"
    همیشه در بهترین زوایای قلبم خواهی ماند....
    آنجا که فقط جاودانه ها می مانند....
    همیشه دوستت خواهم داشت...
    آنچنانکه لایقش هستی...
    همیشه با تو خواهم ماند....
    همچنانکه خودت خواسته بودی....
    همیشه زمزمه عاشقی خواهم خواند....
    فقط و فقط و فقط برای تو که تا ابد در قلبم خواهی ماند.
    راستی یادم نبود....
    که دیگر نیستی...
    بازهم داشتم...
    سلام را تمرین می کردم.:-(
    میگویند شاد بنویس...
    نوشته هایت درد دارند...!
    و من یاد مردی می افتم...
    که با کمانچه اش...
    گوشه خیابان شاد میزد...

    اما با چشمهای خیس...
    حرف های کوچکی در زندگی هست که حسرت های بزرگی بر دلت می گذارند...
    جملات ساده ای در زندگی هست...
    که آرزوی دوباره شنیدنشان...
    که حسرتِ یک بار دیگر تکرار شدنشان اشکت را در می آورد....
    دلت می خواهد بشنوی شان....
    از زبانِ همان کس که میخواهی، بشنوی شان...
    اما آن کس نیست که دوباره برایت بگوید....

    دلم گرفته:cry:
    پشت این ثانیه ها...
    سفری هست مرا...
    تا به فراسوی خیال!!!
    تا بدانجا تویی.
    تو همانی که هنوز...
    غصه ات، غصه من...
    قصه ام ، قصه توست.
    گرمی هر نفست...
    تپش نبض تن سرد من است!
    وسعت بودنت اما هر روز...
    قد ویرانی اندیشه من .
    نام تو ، در گذر ثانیه ها بر لب من...
    هوس قلب پریشان من اما هر شب...
    گذر از خاطر توست !!!
    خاطرم را مبر از یاد...که من ...
    بی تو و خاطره ات...خواهم مرد
    امروز که اینجا آفتابی بود
    بیشتر از همیشه یاد تو بودم.
    نه به خاطر خورشید زیبایش
    یا دلچسبی گرمایش؛
    یا به خاطر اینکه تعطیلی بود و
    من تمام روز لم داده بودم و کتاب می خواندم؛ نه
    به یاد تو بودم به خاطر تمام حرف هایی که می شد
    با تو کنج حیاط ما زیر آفتاب نشست و زد؛
    به خاطر صدای تکه های یخ لیوان شربتی که برایت می ریختم؛
    به خاطر تمام عکس هایی که می گرفتم
    تا سال‌ها بعد در یک آلبوم جلد چرمی سبز رنگ نشانت دهم
    به خاطر شعر... این شعر.
    می بینی؟
    نزدیک بودن، زیاد هم دور نیست...

    ای یار ناگزیر که دل در هوای توست
    جان نیز اگر قبول کنی هم برای توست
    غوغای عارفان و تمنای عاشقان
    حرص بهشت نیست، که شوق لقای توست
    سلام
    صبختون بخیر
    خوب هستین
    کم پیدایی ، نکنه رییس شرکت شدی و دیگه به فقیر فقرا سر نمیزنی
    چشم دیگه تکرار نمیشه...
    عزیزمی خوشحال شدم از بودنت...
    شبت بخیر خانومی.:redface:
    گفتم که عزیزی واسم:redface:
    ستاره و مهربونی جمع نمیشه که،مگه خواهرش تعریفشو بکنه:smile:
    خواهر که داشته باشی اگه کل دنیام باهات دشمن باشن خواهرت پشتته، مررررسی خواهری:w38:
    نه دیگه من برمم تو باید باشی ستاره برگرشت یکی باشه که فراموشش نکرده باشه هوم:)

    فعلا کنسله فقط به خاطر تو.....
    نه اگه ببندم برای مدتی نسبتا طولانیه خب:|یعنی برگردم پیج هردوستی پیام بذارم برمیگرده میگه شما:|
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا