لب ما و قصّهی زلف تو، چه توهّمی! چه حکایتی
تووسرزدن به خیال ما، چه ترحّمی! چه سخاوتی
به نماز صبح وشبت سلام! وبه نوردرنَسَبت سلام
وبه خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی
وسط «الست بربّکم» ، شدهایم در نظر تو گم
دل ما پیاله ، لب تو خم ، زدهایم جام ولایتی
به جمال ، وارث کوثری ، به خدا حسین مکررّی
به روایتی خود حیدری ، چه شباهتی ! چه اصالتی
« بلغ العُلی به کمالِ» تو «کشف الدُجی به جمال» تو
به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی
شده پردوچشم تودرازل ، یکی ازشراب و یکی عسل
نظرت چه کرده دراین غزل ، که چنین گرفته حلاوتی
تو که آینه تو که آیتی ، تو که آبروی عبادتی
تو که با دل همه راحتی ، تو قیام کن که قیامتی
زد اگر کسی در خانهات ، دل ماست کرده بهانهات
که به جستجوی نشانهات ، ز سحر شنیده بشارتی
غزلم اگر تو بسازی ام ، و نیام اگر بنوازی ام
به نسیم یاد توراضی ام ، نه گلایهای نه شکایتی
نه، مرا نبین ، رصدم نکن ، ونظربه خوب وبدم نکن
ز درت بیا و ردم نکن تو که از تبار کرامتی
قاسم صرّافان