لاجرم سالک را عشقی باید بی غلّ و محبّتی از ضمیر دل؛ وگرنه راه رود و به منزل نرسد و کاه خورد و به دانه نرسد!
نصیبِ بی دل لرزه است و کار بی عشق، هرزه است.
چنان که مرغ را پَر باید و آدمی را سر باید؛ جوینده را صدق باید و رونده را عشق باید.
و تمامیِ این اساس و نیکنامیِ این لباس، هیچ طالب را دست نداد ای حکیم؛ الّا من أتی الله بقلبٍ سلیم.
و این دل را که ما خریداریم و به جان طلبکاریم، از کیسه ی تجّار جوییم یا از خریطه ی عیّار جوییم!
یا خودِ عشق درد الست را درمانیست که هر چند نگاه می کنیم، در ما نیست!!
نی! نی! عشق نور نامتناهی است و دل ذرّه ای متناهی است.
عشق درد بی درمان است و دل بَین الإصبَعَین من اصابِعِ الرّحمن است.
خواجه عبدالله انصاری