مگسی را کشتم
نه به این خاطر که حیوان پلیدیست, بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه مشهورش , تا به آن حد گندم
ای دو صد نور به قبرش بارد, مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم
الهی! به نام تو زبانها گویا شده، به نام تو جانها شیدا شده، بیگانه آشنا شده،زشتها زیبا شده، کارها هویدا شده، راهها پیدا شده. به نام تو چشم مشتاقان گریان،دلهای عارفان سوزان، سرهای والهان خروشان، تنهای عاشقان بیجان.
الهی! روزگاری تو را میجستم، خود را یافتم؛ اکنون خود را میجویم، تو رامییابم. ای محبّ را یاد و اُنس را یادگار! چون حاضری این جُستن به چه کار؟
