دیروز با دختر داییم و دختر خالم رفتیم بیرون دور بزنیم
مامان و بابای منو برا اونا هم رفته بودن خونه مامانبزرگم موقع خدافظی من کلی گیر دادم بهشون که ترو خدا شام بیاین خونمون قرمه سبزیی داریم اونام یه ذره خجالت میکشیدن بیان ولی دوس داشتن بیان .رفتیم نوشابه و چیپس و اینجور چیزا هم گرفتم که با هم بخوریم کلی ذوق کردم که دارن میان شام خونمون به زور اوردمشون
در خونه رو باز کردم دیدم اون در اهنیه که من کلیدشوو ندارم قفلهه

بعد همه با هم شام رفتیم خونه دختر داییمیناا خخخخخخخ خیلی خجالت کشیدم کلی ضایه شدم
