سلام خسته نباشید.
بازهم يه سوال؟
*****داشتم فکر ميکردم که هميشه در زندگي مسائلي پيش پاي آدم قرار مي گيره که نميدونه کدوم راه رو انتخاب کنه.دوست داره همه اونا رو انتخاب کنه ولي بايد يک راه انتخاب کنه!اين سوال من هم از اين دست هستش.ميخوام ببينم که در جدال دو پديده کدوم راه رو انتخاب مي کنيد.****
سوال:
شما در خانواده اي زندگي مي کنيد که تنها فرزندش هستيد.پدرتان خيلي برايتان زحمت کشيده و خيلي او را دوست داريد. پدر شما سني حدود 60 الي 70 سال مي کند و شما در دوره ي جوانيتان هستيد يعني سني حدود 18 الي 25 سال داريد و تازه وارد دانشگاه شديد و خيلي نقشه ها براي زندگيتان کشيده ايد و تا کنون از هر چه داشته ايد از جيب پدرتان بوده و از او خيلي سپاسگذاريد و زندگي شما در کمال آرامش و صفا مي گذرد تا اينکه:
پدرتان يه روز به شدت مريض مي شود و شما مجبوريد که او را در بيمارستان بستري کنيد. بيماري او حاد ميشود و ديگر توانايي هايي خود مثل صحبت کردن و گوش کردن و تکان دادن دستها و ... از دست ميدهد و فقط مي بيند و مي بيند!
در اين زمان پزشکان به شما مي گويند: اگر ميخواهيد پدرتان به سلامتي خود باز گردد بايد مبلغ ................ بدهيد تا پدرتان را معالجه کنند. زمان به سرعت مي گذرد و شما بايد پول معالجه را پرداخت کنيد تا معالجه انجام شود، شما همه حساب هاي پدرتان را نگاه مي کنيد مي بينيد که چيز اندکي است و در مقابل پول معالجه هيچ حساب ميشود.
تنها راهي که داريد فروش خانه تان و لوازم منزلتان است،خانه ايي که سال ها با آن در خانه با پدرتان روزگار را گذرانده ايد و در صورتي که خانه تان را بفروشيد ان وقت نصف پول معالجه مي شود و هنوز به فکر پول هستيد. از دوستان و آشنايتان هم اگر پول قرض بگيريد تازه سه چهارم پول تامين ميشود و شما مجبوريد يک چهارهم پول را هم وام بگيريد.
آري شما فکر تهيه پول معالجه پدرتان را کرده ايد ولي اکنون زمان انجام اين کار است:
يعني درآوردن پول حساب هاي پدرتان،فروش خانه و لوازم،قرض گرفتن پول از آشنايان و گرفتن وام!
شما مي خواهيد اين کار را انجام دهيد ولي به فکر اين مي افتيد که بعد از انجام اين کارها ، شما بايد:
1- تمام روياهايي که براي زندگيتان ساختيد بايد از بين ببريد!
2- از دانشگاهي که تازه وارد آن شده ايد بايد انصراف دهيد!
3-هر چه سريعتر يک کار پيدا کنيد!
4-بايد به دنبال سر پناهي و جايي براي زندگي باشيد!
5- بعد از معالجه شما به فکر قرض ها و وامها باشيد!
شما بين آينده ي پدرتان و آينده ي خودتان بين دو راهي قرار گرفته ايد.
به بيمارستان ميرويد و از پشت پنجره پدرتان را ميبينيد که فقط چشمانش باز است،به يک نقطه خيره شده است و هيچ حرکتي ندارد.ميخواهيد از او بپرسيد پدر چه کار کنم ولي او نميتواند حرف بزند،گوش بکند و يا چيزي بنويسد.
داريد گريه مي کنيد ولي نمي دانيد به حال خودتان است يا پدرتان! 
-----
خوب داستان تمام شد!
حالا خودتان را جاي آن جوان بگذاريد، شما چه تصميمي ميگيريد؟
آيا پدرتان را نجات مي دهيد يا خودتان را؟
-------
چند تا تذکر:
1- داستان واضح است و از طرح مسائل خارج از محدوده ي داستان خودداري کنيد( خودتان ديگه بهتر ميدونيد).
2- فقط يک راه را مي توانيد انتخاب کنيد!
3- در صورت انتخاب يک راه دليلتان را هم بگوييد.
4- چون ممکن است بگوييد که نقش مادر کجاست بگويم که اين شخص مادرش را خيلي وقت پيش از دست داده.
5-انشاالله هیچ کدوم از ما دچار چنین مسئله ای نشیم.
****يک بار ديگر نيز بگويم که در زندگي به مسايلي برمي خوريد که واقعا انتخاب راه کلافه تان مي کند و نمي دانيد کدوم راه رو انتخاب کنيد.هر انتخاب فصلي جديد از زندگي را پيش رويتان مي گذارد!*****
"هرگز دل من ز علم محروم نشد................کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز........معلومم شد که هیچ معلوم نشد"